دراز می کشم
بیا و در من قدم بزن
نه آهسته
که سراسیمه
روسریم را باد می برد
و آرام آرام
لای ابرها تکان می دهد

» ادامه مطلب

راست راست مي روند و دروغ
فسق فجوراند
وبه بهشت نمي رويم
در هواي شقه شقه شدن
ما شهيداني با اعمال شاقه ايم
همين حالاست
وقتي جهان
كولاژي از كارد وكلمه ولوركاست

» ادامه مطلب

بالهاي گسترده َ سايبرتنيک ليبرال شده اند

براي بردن ِ استخوان هايم دستمال ترمه اي

بيارم و ُ بالا بگيرم از ديوار

» ادامه مطلب

چه كسي؟
هنوز مانده كه بدانم
نامه هايم را چه كسي
باز مي كند در اين تابوت يخي را
كه تنم چسبيده به آن

» ادامه مطلب

بنشین دمئ و بگو
بنشین دمئ و بگو

اگر که نگریستم با تو

تردید نکن

و ناباوریت را بگذار تا پیاله ائ دیگر

» ادامه مطلب

مهناز بدیهیان
چشمان آنابل.......

از دروازه های تمدن
که می گذشتم.
تصویر انیشتن به حیرتم واداشت.
صدای وحشتی بود،
که در کوچه های بیگاری.
از گلوی تنگ "خوزه" بیرون می پرید.
درخت ها چه کدر بودند ،
از رنج تنهایی.

» ادامه مطلب

حالا بنشین و هی قصه بباف
از بلوغ فکر گرفته
تا راز شاد زیستن و جاودانه گی پس از مرگ
بی شک کلام ات
سهم الارث باد و سرزمین سر گشتگی خواهد شد

» ادامه مطلب

یاسمین احمدی -شاعر
متولد 1350 - فارغ التحصیل زبان و ادبیات فارسی (کارشناسی ارشد ) از دانشگاه آزاد تهران - 1378
سرودن شعر را از هفده سالگی آغاز کرده است و مجموعه ی حاضر اولین کتاب شعر اوست .
با برف تا سپیدار را انتشارات فرزانه منتشر کرده است و حاوی چهل و دو شعر است که شعر چهل و یک را می خوانیم .
کتاب را می توانید از شاعر farzanebooks@yahoo.com تهیه کنید .

» ادامه مطلب

به کلاغ های پیری
نگاه می کنم
که سال هاست
از کنار پنجره ات می گذرند،
من عاشق نشده ام

» ادامه مطلب

هلي‌كوپترهاي توپدار
آخرين نشست عاشقان را
به گلوله بستند
پس از آن در مسلخ عشق
هيچ چيز نماند جز كينه‌اي ابدي
خشونتي ازلي
بعد عشق مصنوع
جايگزين شد و
خلا ناپديد.

كاوه درودگر

» ادامه مطلب

وقتيكه خدا از پشت دريچه ها مي گذشت
برشانه اش خورشيد تاريك مي شد
روياهايم را به ستاره اي بستم
كه ميان دو سحرگاه پير شد
خواب بودم
طلوع ز چهره ام گذ شت

» ادامه مطلب

دمکراسئ مرگ.....

بر آسمان
چه بدوزم چشم
که بیم پرنده مرگ
مئ لرزاندم هر بار
تپیدن قلب کدام کودک افغان

» ادامه مطلب

"خروار خروار زمستان"

حالا قطره قطره نشسته بود
به تن پنجره
در آمبولانس¬هایی که بر عکس می¬رفتند
از بهشت زهر

» ادامه مطلب

تكرار از اشاره 4
مادرم
هر كار كرد
نتوانست
زن باشد
پالتويش را فروخت
و من از شب
شير نوشيدم
از خاطرات يك گوزن !

» ادامه مطلب

سینا علیمحمدی
دست ها و پاها

كاش همه ي قاب عكس ها يك جور بودند
شكل من
كه دست هايم را بُرده ام
زير چانه

» ادامه مطلب