سیاره ی کوچک....مهناز بدیهیان
by mahnaz badihian

من امروز میتوانم
شاد ترین شعرم را بگویم
و شادترین حرف پرنده ها را
دانه دانه کنم.
آنهم در جهانی
که سیاره ی کوچک غمگینی ست

نگاه کن همین امروز
هر تار مویم به شعری پیچیده است
ونوری که در چشمانم برق می زند
دستانم را روشن می کند.
آنهم در تاریکی این روزهای پر شتاب.



من امروز
فقط امروزنرودا خواندم
وهمین امروز در ایسلانگرا جوانه زدم
و تمام روز روی برگهای پیر
کنار می سی سی پی قدم زدم و شکفتم

همین امروز طعم شراب اسپانیا را
در شعر لورکا چشیدم
و به شعر های مردم جهان سجده بردم
و موسیقی مردم جهان ویرانه ای
در دلم اباد کرد

من امروز
می توانم شاد ترین شعرم را بگویم
پر از اعتماد
شسته با صلح
پوشیده در عشق...
می پرسم اما براستی عاشق چیستم؟
آنهم دراین جهان که پر از
جنگ وخشم و نفرت است .

امروز پرده ها را بستم بر دریچه ی قلبم
تا داعیان عشق نتوانند
کهنه و پلاسیده ام کتتد.
.
من تازه ام تازه
و سلولهای تنم دسته دسته تکثیر می شوند
و تا زنده ام
وشقایق گل میدهد به فصل زن بودن
حتی بفصل لاله های پژمرده !

امروز
چهره ی مهتاب زده ام را
ماسه های زاینده رود
وخزه های شب گرفته ی رودخانه ی مارگریت
وموج های رود تیمز
ساییدند، صیقلی
و من شاد ترین شعرم را سرودم...
آنهم دراین همه تنهایی که موج می زند
دریا ، دریا در دل این
سیاره ی کوچک غمگین

من اما
با حضور ماه و خورشید و
نگاه یک گل سرخ
عاشقم هنوز