لکنت // امير ØØ³ÙŠÙ† تیکنی
پریانی سیاه پوش به کشتی کهنه ی ما آمدند
ما پا برهنه به استقبالشان دویدیم
در آغوشمان کشیدند
نوازشمان کردند
...
لکنت
داستان ما شنیدنی نبود
ما ÙØ±Ø§Ù…وش کرده Ùˆ ÙØ±Ø§Ù…وش شده بودیم
Ù…Ù„Ø§ØØ§Ù†ÛŒ پیر Ùˆ Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡
که سیگارمان تمام شده بود
شرابمان را به دریا ریخته بودند
ØÙˆØµÙ„Ù‡ ÛŒ ØØ±Ù زدن نداشتیم
نام دریاها اقیانوس ها خلیج ها را
اشتباه ØªÙ„ÙØ¸ Ù…ÛŒ کردیم
نام بندرها ساØÙ„ ها لنگرگاه ها را از یاد برده بودیم
روزها میان آب های بی نام سرگردان بودیم
شهرهایی را به خواب می دیدیم که در آن متولد شده بودیم
شهرهایی که دیگر وجود نداشت
جغراÙیای دنیا به هم ریخته بود
زمان مرده بود
میان شن های ساØÙ„ÛŒ در دوردست
مدÙون شده بود
داستان ما شنیدنی نبود
چه داستانی ؟ !
داستان نیمه کاره ای Ú©Ù‡ نویسنده اش در Ø¢ØªØ´ÙØ´Ø§Ù† ها Ú¯Ù… شده بود :
شبی ØªÙˆÙØ§Ù†ÛŒ
پریانی سیاه پوش به کشتی کهنه ی ما آمدند
ما پا برهنه به استقبالشان دویدیم
در آغوشمان کشیدند
نوازشمان کردند
بوی خاک می دادند
چشم هایشان به رنگ آبی کاشی های مسجد شیخ لط٠الله بود
گونه هایشان مست از شراب Ú†Ù‡Ø§Ø±ÙØµÙ„ شیراز بود
به ما سبدهای Ú¯Ù„ سÙید تعار٠کردند
ما Ù…Ù„Ø§ØØ§Ù†ÛŒ پیر Ùˆ Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡ بودیم
زبانمان لکنتی شرم آور داشت
واژه های بسیاری از یاد ما Ø±ÙØªÙ‡ بود
ØØ±ÙÛŒ برای Ú¯ÙØªÙ† Ùˆ خندیدن نداشتیم
پریان سیاه پوش دل آزرده در میان غبار گم شدند
ما در ØªÙˆÙØ§Ù† های شن تنها ماندیم
به کویر لوت رسیده بودیم
میان بی رØÙ…ÛŒ کویر لنگر انداختیم
جغراÙیای دنیا به هم ریخته بود
زمین زمان را بلعیده بود
بر دهانه ÛŒ Ø¢ØªØ´ÙØ´Ø§Ù†ÛŒ
داستانمان نیمه کاره رها شده بود
سرنوشت دیگر مهم نبود
تا آسمان چندین هزار پا آب ÙØ§ØµÙ„Ù‡ داشتیم
در اعماق غم انگیز اقیانوسی
که روزگاری
سرزمین بازی ها و خنده های کودکی مان بود .
کوچین*
2010.03.07
* Cochin / India
ما پا برهنه به استقبالشان دویدیم
در آغوشمان کشیدند
نوازشمان کردند
...
لکنت
داستان ما شنیدنی نبود
ما ÙØ±Ø§Ù…وش کرده Ùˆ ÙØ±Ø§Ù…وش شده بودیم
Ù…Ù„Ø§ØØ§Ù†ÛŒ پیر Ùˆ Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡
که سیگارمان تمام شده بود
شرابمان را به دریا ریخته بودند
ØÙˆØµÙ„Ù‡ ÛŒ ØØ±Ù زدن نداشتیم
نام دریاها اقیانوس ها خلیج ها را
اشتباه ØªÙ„ÙØ¸ Ù…ÛŒ کردیم
نام بندرها ساØÙ„ ها لنگرگاه ها را از یاد برده بودیم
روزها میان آب های بی نام سرگردان بودیم
شهرهایی را به خواب می دیدیم که در آن متولد شده بودیم
شهرهایی که دیگر وجود نداشت
جغراÙیای دنیا به هم ریخته بود
زمان مرده بود
میان شن های ساØÙ„ÛŒ در دوردست
مدÙون شده بود
داستان ما شنیدنی نبود
چه داستانی ؟ !
داستان نیمه کاره ای Ú©Ù‡ نویسنده اش در Ø¢ØªØ´ÙØ´Ø§Ù† ها Ú¯Ù… شده بود :
شبی ØªÙˆÙØ§Ù†ÛŒ
پریانی سیاه پوش به کشتی کهنه ی ما آمدند
ما پا برهنه به استقبالشان دویدیم
در آغوشمان کشیدند
نوازشمان کردند
بوی خاک می دادند
چشم هایشان به رنگ آبی کاشی های مسجد شیخ لط٠الله بود
گونه هایشان مست از شراب Ú†Ù‡Ø§Ø±ÙØµÙ„ شیراز بود
به ما سبدهای Ú¯Ù„ سÙید تعار٠کردند
ما Ù…Ù„Ø§ØØ§Ù†ÛŒ پیر Ùˆ Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡ بودیم
زبانمان لکنتی شرم آور داشت
واژه های بسیاری از یاد ما Ø±ÙØªÙ‡ بود
ØØ±ÙÛŒ برای Ú¯ÙØªÙ† Ùˆ خندیدن نداشتیم
پریان سیاه پوش دل آزرده در میان غبار گم شدند
ما در ØªÙˆÙØ§Ù† های شن تنها ماندیم
به کویر لوت رسیده بودیم
میان بی رØÙ…ÛŒ کویر لنگر انداختیم
جغراÙیای دنیا به هم ریخته بود
زمین زمان را بلعیده بود
بر دهانه ÛŒ Ø¢ØªØ´ÙØ´Ø§Ù†ÛŒ
داستانمان نیمه کاره رها شده بود
سرنوشت دیگر مهم نبود
تا آسمان چندین هزار پا آب ÙØ§ØµÙ„Ù‡ داشتیم
در اعماق غم انگیز اقیانوسی
که روزگاری
سرزمین بازی ها و خنده های کودکی مان بود .
کوچین*
2010.03.07
* Cochin / India