شعر Ú©ÙˆÚ†Ù‡ اثر ÙØ±ÛŒØ¯ÙˆÙ† مشیری پنجاه ساله شد.
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
...
Ú©ÙˆÚ†Ù‡
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، Ù…ØÙˆ تماشای نگاهت.
آسمان صا٠و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه ÙØ±ÙˆØ±ÛŒØ®ØªÙ‡ در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب Ùˆ ØµØØ±Ø§ Ùˆ Ú¯Ù„ Ùˆ سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من Ú¯ÙØªÛŒ:
Ù€ «از این عشق ØØ°Ø± كن!
Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÛŒ چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش ÙØ±Ø¯Ø§ØŒ كه دلت با دگران است!
تا ÙØ±Ø§Ù…وش كنی، چندی از این شهر Ø³ÙØ± كن!»
با تو Ú¯ÙØªÙ…:‌ Â«ØØ°Ø± از عشق!ØŸ - ندانم
Ø³ÙØ± از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
باز Ú¯ÙØªÙ… كه : «تو صیادی Ùˆ من آهوی دشتم
تا به دام تو Ø¯Ø±Ø§ÙØªÙ… همه جا گشتم Ùˆ گشتم
ØØ°Ø± از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه ÙØ±Ùˆ ریخت
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
Ø±ÙØª در ظلمت غم، آن شب Ùˆ شب‌های دگر هم،
نه Ú¯Ø±ÙØªÛŒ دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه Ú©ÙÙ†ÛŒ دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
بی تو، اما، به Ú†Ù‡ ØØ§Ù„ÛŒ من از آن كوچه گذشتم!
ÙØ±ÛŒØ¯ÙˆÙ† مشیری
از مجموعۀ «ابر و کوچه»
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
...
Ú©ÙˆÚ†Ù‡
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، Ù…ØÙˆ تماشای نگاهت.
آسمان صا٠و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه ÙØ±ÙˆØ±ÛŒØ®ØªÙ‡ در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب Ùˆ ØµØØ±Ø§ Ùˆ Ú¯Ù„ Ùˆ سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من Ú¯ÙØªÛŒ:
Ù€ «از این عشق ØØ°Ø± كن!
Ù„ØØ¸Ù‡â€ŒØ§ÛŒ چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینۀ عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش ÙØ±Ø¯Ø§ØŒ كه دلت با دگران است!
تا ÙØ±Ø§Ù…وش كنی، چندی از این شهر Ø³ÙØ± كن!»
با تو Ú¯ÙØªÙ…:‌ Â«ØØ°Ø± از عشق!ØŸ - ندانم
Ø³ÙØ± از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»
باز Ú¯ÙØªÙ… كه : «تو صیادی Ùˆ من آهوی دشتم
تا به دام تو Ø¯Ø±Ø§ÙØªÙ… همه جا گشتم Ùˆ گشتم
ØØ°Ø± از عشق ندانم، نتوانم!»
اشكی از شاخه ÙØ±Ùˆ ریخت
مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
Ø±ÙØª در ظلمت غم، آن شب Ùˆ شب‌های دگر هم،
نه Ú¯Ø±ÙØªÛŒ دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه Ú©ÙÙ†ÛŒ دیگر از آن كوچه گذر هم . . .
بی تو، اما، به Ú†Ù‡ ØØ§Ù„ÛŒ من از آن كوچه گذشتم!
ÙØ±ÛŒØ¯ÙˆÙ† مشیری
از مجموعۀ «ابر و کوچه»