Forough- Ùروغ Ùرخزاد
غزل
چون سنگ ها صداي مرا گوش مي كني
سنگي Ùˆ ناشنيده Ùراموش مي كني
رگبار نوبهاري و خواب دريچه را
از ضربه هاي وسوسه مغشوش مي كني
دست مرا كه ساقه سبز نوازش است
با برگ هاي مرده همآغوش مي كني
گمراه تر ز Ø±ÙˆØ Ø´Ø±Ø§Ø¨ÙŠ Ùˆ ديده را
در شعله مي نشاني و مدهوش مي كني
اي ماهي طلائي مرداب خون من
خوش باد مستيت كه مرا نوش مي كني
تو دره بنÙØ´ غروبي كه روز را
بر سينه مي Ùشاري Ùˆ خاموش مي كني
در سايه ها Ùروغ تو بنشست Ùˆ رنگ باخت
او را به سايه از چه سيه پوش مي كني ؟
چون سنگ ها صداي مرا گوش مي كني
سنگي Ùˆ ناشنيده Ùراموش مي كني
رگبار نوبهاري و خواب دريچه را
از ضربه هاي وسوسه مغشوش مي كني
دست مرا كه ساقه سبز نوازش است
با برگ هاي مرده همآغوش مي كني
گمراه تر ز Ø±ÙˆØ Ø´Ø±Ø§Ø¨ÙŠ Ùˆ ديده را
در شعله مي نشاني و مدهوش مي كني
اي ماهي طلائي مرداب خون من
خوش باد مستيت كه مرا نوش مي كني
تو دره بنÙØ´ غروبي كه روز را
بر سينه مي Ùشاري Ùˆ خاموش مي كني
در سايه ها Ùروغ تو بنشست Ùˆ رنگ باخت
او را به سايه از چه سيه پوش مي كني ؟
يونس نوشت