دلیل Ø¢ÙØªØ§Ø¨ - شعر از مجید Ù†ÙیسیM.Nafisi
مجید دردهه ÛŒ پنجاه با نام مستعار قلم Ùˆ قدم Ù…ÛŒ زد Ùˆ در Ø·ÛŒ این مدت به ترجمه Ùˆ تالی٠کتاب هایی چون " نقدی بر ÙلسÙÙ‡ ÛŒ اگزیستانسیالیستی سارتر"Ùˆ" بهره ÛŒ مالکانه در چین " Ùˆ " مساله ÛŒ زن Ùˆ ÙلسÙÙ‡ ÛŒ علمی Ùˆ "کلریکالیسم Ùˆ سرمایه داری دولتی"پرداخت . در سال 1362یک سال Ùˆ نیم پس از تیرباران همسرش عزت طبائیان به تبعید Ø±ÙØª Ùˆ پس از اقامت در ترکیه Ùˆ ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ عاقبت در لس آنجلس سکونت گزید . در سال 1367 پسرش آزاد به دنیا آمد Ùˆ در سال 1375 درجه ÛŒ دکترای خود را از دانشگاه کالی ÙØ±Ù†ÛŒØ§ÛŒ جنوبی در رشته ÛŒ زبان ها Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ های خاور میانه Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØª کرد .تاکنون از او در تبعید 10 مجموعه ÛŒ شعر به زبان های ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ Ùˆ انگلیسی چاپ شده است :" پس از خاموشی" ØŒ " اندوه مرز" ØŒ "شعرهای ونیسی"ØŒ"سرگذشت یک عشق:دوازده شعر"ØŒ"Ú©ÙØ´ های Ú¯Ù„ آلود" به انگلیسی،"پدر Ùˆ پسر در چاپ های جداگانه ÛŒ ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ Ùˆ انگلیسی"Ùˆ " بهترین های نیما " به همراه رساله ÛŒ دکترای او به انگلیسی ØªØØª عنوان "مدرنیسم Ùˆ ایدئولوژی در زبان ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ:بازگشت به طبیعت در شعر نما یوشیج"Ùˆ دو کتاب نقد ادبی با نام های "شعر Ùˆ سیاست Ùˆ بیست وچهار مقاله ÛŒ دیگر "Ùˆ در جست Ùˆ جوی شادی :در نقد ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ مرگ پرستی ومرد سالاری " از او در ایران منتشر شده است . Ùˆ دو کتاب :" من خود ایران هستم Ùˆ سی Ùˆ پنج مقاله ÛŒ دیگر " Ùˆ " عشق Ùˆ مرگ در زبان ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ" را زیر چاپ دارد .
مجید یکی از دو تن ویراستاران " نامه ÛŒ کانون " ارگان"کانون نویسندگان ایران در تبعید"Ùˆ ØµÙØÙ‡ ÛŒ شعر نشریه ÛŒ "آرش" در ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ Ù…ÛŒ باشد .اشعار او به زبان انگلیسی در گلچین های گوناگون ادبی چون " شاعران علیه جنگ " ویراسته ÛŒ سام همیل Ùˆ نشریات مختل٠به چاپ رسیده است .Ùˆ بخشی از شعر بلندش به نام " آه لس آنجلس"از سوی شهرداری شهر ونیس بر دیوار های شهر ØÚ© شده است.
دلیل Ø¢ÙØªØ§Ø¨
عادت های کوچک، مرا شکل میدهند
و رویای بزرگ
مرا از یاد برده است
با صدای آدمک ساعتی بیدار میشوم
پاجامه ام را میپوشم
و پیراهنم را به سر میکشم
دستم کلید برق دستشویی را میجوید
و با پلک بسته بر تخت مینشینم
قلمروی من به همین چهاردیواری کوچک ختم میشود
کارگزاران من، Ùکرهای من اند
که همزمان با شرشر پیشاب در پایین
از تاریکخانه ذهن من به اطرا٠پراکنده میشوند:
"چرا برخاستن؟ چرا Ù†Ø®ÙØªÙ†ØŸ
چرا راه Ø±ÙØªÙ‡ را دوباره پیمودن؟"
دست چپم ØÙ„قه کاغذین را میجوید
Ùˆ دست راستم دسته سیÙون را Ù…ÛŒÙØ´Ø§Ø±Ø¯
با پیاله دستانم از دهانه شیر آب میگیرم
و رسوب خواب را از چهره ام میزدایم
و در برابر آینه قدی
از همزاد خود میپرسم:
"کیستی؟ و چه میخواهی؟
و چرا سنگینی یک روز دیگر را
چنین سبکبارانه بر دوش میگیری؟"
به آشپزخانه نمیروم
تا به عادت همیشه
ظرÙهای شسته را سرجایشان بگذارم
کتری را بر اجاق گاز بنشانم
نان را در نان برشته کن جا دهم
شوخ از پیازچه باز کنم
دسته ای Ø±ÛŒØØ§Ù† بشویم
Ùˆ همراه با پنیر Ùˆ گردو Ùˆ Ùنجانی چای دمخیز
بر پیشانی میز ØµØ¨ØØ§Ù†Ù‡ بگذارم .
نه! این بار با دستهای خالی پهنای قالی را میپیمایم
Ùˆ بی آنکه دگمه رادیو را Ø¨ÙØ´Ø§Ø±Ù…
و بگذارم تا آشوب جهان مرا از خود بی خبر سازد
پشت به پنجره و رو به دیوار
بر جای همیشگی خود مینشینم
و بر زیربشقابی مشمائی خیره میشوم
که رد پایی از چاشت پیشین را بر سینه دارد:
"چرا جویدن؟ چرا دندانهای خسته را برهم کوبیدن؟
چرا آب دهان را با خمیر نان درهم آمیختن؟
چرا تنور معده را دوباره Ø§ÙØ±ÙˆØ®ØªÙ†ØŸ
Ùˆ شیره ØÛŒØ§Øª را از دل هر لقمه Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ†ØŸ
Ùˆ با هر جرعه آب مارهای Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡ تن را
بیهوده به جنبش Ùˆ Ø±ÙˆÙØ´ واداشتن؟"
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ اینک از گوشه پنجره سر زده است
و لکه های رنگ را دزدانه بر دیوار روبرو میپاشد
در تابستان از گوشه آشپزخانه آغاز میکند
Ùˆ در پاییز از "گلهای Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†" ونگوگ
اما اکنون ÙØµÙ„ زمستان است
و خورشید گردش خود را در خانه من
از دیوار روبروی میز ØµØ¨ØØ§Ù†Ù‡ آغاز کرده است
از او میپرسم:" ای خورشید!
چند بار این راه Ø±ÙØªÙ‡ را پیموده ای؟
چند بار گذاشته ای تا زمین به دور تو بچرخد؟
و خود چند بار در مدار خویش گشته ای؟
چه میخواهی و چه میجویی؟
و چرا هر روز به خانه من می آیی؟
سرت را از بالش ابر برمیداری
و آرام آرام در هر گوشه و کنار سرک میکشی
و به درون هر نهانخانه راه میگشایی؟
به من بگو
چرا هر شب این راه Ø±ÙØªÙ‡ را باز میپیمایی؟
و هر بامداد بر جان تاریک من نور میپاشی؟"
اما Ø¢ÙØªØ§Ø¨ لب به سخن نمیگشاید
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ù…ÛŒ آید تا دلیل Ø¢ÙØªØ§Ø¨ باشد
و پیش از آنکه من دست از زیر چانه بردارم
او تا میانه دیوار رسیده است
و تا من پشت راست کنم
و برجای خود استوار بنشینم
و دهان را به پرسشی نو بگشایم
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ از گوشه راست بر چهره من ÙØ±Ùˆ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است
و آرام آرام بر پوست سرد من دست میکشد
و مرا از همه پرسشهای گزنده تهی میکند
نه! Ø¢ÙØªØ§Ø¨ از خود نمیپرسد:
"چرا برخاستن؟ چرا Ù†Ø®ÙØªÙ†ØŸ
چرا هر روز همان راه Ø±ÙØªÙ‡ را پیمودن؟"
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ بی هیچ پرسشی میتابد
Ùˆ میگذارد تا جهان به ØØ¶ÙˆØ± او شادمان باشد
و از گردش خود ملول نمیشود
Ùˆ در طبیعت Ø¢ÙØªØ§Ø¨ÛŒ خود Ø´Ú© نمیکند
و از بخشش بی دریغ نور کور نمیشود
چشمانم را زیر نوازش نور میبندم
از قاطعیت Ø¢ÙØªØ§Ø¨ پر میشوم
و به عادت های کوچک خود می اندیشم
که گاهی مرا از رویای بزرگ زیستن بازمیدارند.
14 نوامبر 2004
mahmag نوشت