Orkideh Behrozan- اورکیده بهروزان
بی صدایی
به اهل قلم که سرب در گلو را تاب آوردند
بی صدا بیا و بنشین ،
Ú©Ù‡ Øباب این Ù„Øظه را تلنگری ویران Ù…ÛŒ کند
من بی صدا به آواز نشسته ام ،
مبادا Ú©Ù‡ Øجم اینهمه صدا را
تاب نیاورد این Øباب بلورین
بی صدا کلمه می شوم ، بی صدا ،
‌آنگونه که بی خود گاهی .
کلمه کلمه سرریز می کند سینه ام ،
گردبادی جمجمه ام را می درد ،
بی صدا اما ، بی صدا
Ú©Ù‡ سکوت هم گاهی زیاد Ù…ÛŒ آید برای Ú¯Ùتن این ناتمامی ...
من ناتمام می مانم هربار ،
در امتداد درد ، در کشاکش اندیشه
مگر می شود ندید،
درد را که همزاد زندگی ست؟
دردا Ú©Ù‡ رسالتی ست Øضور...
کلمه آنقدر عزیز است
Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ ترسم از Øجم درد بشکند
تاب نیاورد
جامه دری کند و بازار به هم بریزد
من بمانم و سینه ای تهی از مروارید
دانه دانه می نشانمشان از پی هم
تا سینه ریزی که روزی به گردن آویزم
تا درد را نیاز Ú¯Ùتنی نباشد
اما چه بیهوده ،
هی می نشانم و هی برهم می زنم
کلمه می پاشد از هم ،
می آشوبد و باز از نو می زاید
بی صدا ، بی صدا بیا و بنشین
کجاوه های رÙته ها را بنگر
جاپای راهیان ٠نیامده باز
رویاپیشگان بلندنظر
آزادگان آزادی ندیده
ما وارثان قوم تشویشیم
قومی همه در کار تاب آوردن
جمعی به راه نان Ùˆ Ù†ÙŽÙَس
تا این دو روزه نیز بگذرد به امن و ریا
جمعی به راه پرده دری با زبان سرخ
شاعرهاشان را صله اما
سوگند در گلو ، مرگ در غربت
من بر کجاوه نشستم با جامه ای سپید
بخت را صلا Ú¯Ùتم Ùˆ به وصلت روزگار در آمدم
مهرم همه مروارید ، کلمه کلمه در انبان سینه ام
زندگی ØŒ این سخت Ù‌خوب Ùناگزیر ØŒ
درد را Øلقه بر انگشتی Ù… کرد
که قلم در اغوشش بود
ناگزیر ماندم از Øضور ØŒ
شاعروار .
بی صدا ، بی صدا بیا ، اما
بی صدایی سرنوشت تو نیست ،
‌ناتمامی نیز .
Ú©Ù‡ Øباب ØŒ
تا همیشه بی صدایی را تاب نمی آورد
به وقت ØŒ Ùریادی باش ØŒ سرریز Ú©Ù†
آن گردبادی باش که جمجمه ات را می درد
رسالتی باش که هستی ،
نه مگر که منجی تویی؟
ارکیده
ژوئن ۲۰۰۶
---------------------------
بابا
امشب دوباره یاد توام ،‌ بابا جان !
تنها نشسته ،
عکس تو ام پیش چشم و باز
می گویی ام که « غصه نخور دختر گلم !
دنیا از آن ٠توست »
بابای خوب من !
گاهی عجیب از همه دنیا Ùراری ام
از ظلم ، ‌از سیاهی ، ‌از جنگ ، ‌از دروغ
دور از پناه ٠قلب پر از اعتقاد تو ،
در غربتی که می شکند بغض خسته را
Ù…Øتاج اعتقاد توام ØŒ بابا جان !
گاهی برای خانه دلم تنگ می شود
پر Ù…ÛŒ کشد خیال من تا آن Øیاط سبز
تا باغچه
تاوقت خوب ٠آمدنت ،‌ عصرهای زود
با چشمهای بسته بو می کشم تو را
سرمست می شوم از عطر جامه ات
در اوج غصه ، شاد ٠تو ام بابا جان !
بابای خوب من !
Ú¯Ùتی قوی شدن هنر زندگانی است
Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ آدمی به شراÙت شد آدمی
Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ مهر Ùˆ راستی ØŒ رمز رهایی اند
Ú¯Ùتی «امید ! دخترم ! امیدوار باش »
اما Ù†Ú¯Ùتی ام ØŒ
از ظلم ، از دروغ
بابا!
‌جهان Ù‌ØرÙهای تو امروز کیمیاست
این کارزار سیم و زر ، دنیای دیگری ست
دور است از تو و هد٠زندگانی ات
وز آن نجابتی که تو ، مردانه زیستی
من رنگ زشت جهان را امروز دیده ام
آخر چگونه می شود هم بود ، هم ندید؟
آخر چگونه Ù…ÛŒ شود از دردها Ù†Ú¯Ùت؟
بابا ! نگو که دختر خوبی نبوده ام
دنیا هزار رنگ Ùˆ من ØŒ در Øیرتی غریب
هان! گرچه خانه زاد تو ام ، بابا جان !
گاهی شبانه کودکی ام زنده می شود
آن دختری که پیش شما بود می شوم :
تا دورهای دور ،‌ رویا و آرزو
در گوش من صدای شما زنگ می زند :
«اول درخت شو ،‌ وانگه نشین به بار »‌
« دریا برای تشنگی ما آغازی ست »‌
یعنی به پیش دخترم ! ‌من با توام ! ‌نترس !
هرجا روی و هرچه کنی ،
دختر منی
یعنی که اعتماد من ، همواره با تو هست
یعنی دعای خیر مرا ، توش راه کن ...
گاهی که روزگار به من طعنه می زند
Ù…Øتاج اعتماد توام ØŒ بابا جان !
گاهی دلم هوای شما می کند که باز ،
باب نصیØتی ØŒ گله نا گشوده ای
Øتی اگر عتاب ØŒ
Øتی نگاه خشمگین
وقتی که نوجوانی ام پر بود از شعار
وقتی که راه و چاه ،
گاهی برای من ، هم شکل می شدند
در این دیار دور ،
وقتی برای کسی راه و چاه من ،
Ùرقی نمی کند ØŒ
دلتنگ انتقاد توام ، بابا جان !
بابای خوب من !
همواره آدمی ØŒ در کار ٠رÙتن است
آنگونه پیشرو که در باور تو بود
اما هراس ØŒ همسÙر راه آدمی ست
دنیا به راه نان و ریا می رود هنوز
من در شبانه های دیاری غریبه ، گاه
گم می کنم تو را
بابا کجاست امنیتی که معنی آن ، بودن تو بود ؟
بابا عجیب Øسرتی ام تا دوباره باز
یک شب پناه من شود دیوار شانه هات
در دستهای Ù…ØÚ©Ù… تو غوطه ور شوم
از هیچ چیز نترسم ،
ایمن شوم ز هرچه هراس است و انتظار
من هرچقدر ناتوان ، هرچقدر «کم»
در چشم تو ،‌« زیاد» Ù‌ توام بابا جان !
بابای خوب من !
امشب دوباره باز از آن شبهایی ست
کز پشت در صدای تو می آید
با آن طنین خوب قدمهایت
Øتی خیال ٠بودنت در این شب بلند
کلی غنیمت است
سر را تکان می دهی ،
یعنی که « راضی ام»‌
- دلگرم می شوم -
می گویی ام که « دخترم ،
من شک نمی کنم که تو ، دشوار ٠راه را
هموار می کنی
پرواز کن ! ‌نترس! »
رو می کنم به ماه ،‌از پشت پنجره
شاید که بر نگاه تو امشب نگه کند
در Ú©ÙˆÚ†Ù‡ هور هور Ù Ù†Ùسهای باد ٠مست
در من هجوم گردبادی از دلتنگی
« بابا ! دلم گرÙته »
در روزگار غربت دیوانه وار من ،
تنها پناه ، گاه ،
Ù…Ùهر ٠نگاه توست
امشب عجیب یاد توام ، بابا جان ...
ارکیده
Ù‡Ùتم جولای Û²Û°Û°Û¶
تیرماه ۱۳۸۵
بوستون
به اهل قلم که سرب در گلو را تاب آوردند
بی صدا بیا و بنشین ،
Ú©Ù‡ Øباب این Ù„Øظه را تلنگری ویران Ù…ÛŒ کند
من بی صدا به آواز نشسته ام ،
مبادا Ú©Ù‡ Øجم اینهمه صدا را
تاب نیاورد این Øباب بلورین
بی صدا کلمه می شوم ، بی صدا ،
‌آنگونه که بی خود گاهی .
کلمه کلمه سرریز می کند سینه ام ،
گردبادی جمجمه ام را می درد ،
بی صدا اما ، بی صدا
Ú©Ù‡ سکوت هم گاهی زیاد Ù…ÛŒ آید برای Ú¯Ùتن این ناتمامی ...
من ناتمام می مانم هربار ،
در امتداد درد ، در کشاکش اندیشه
مگر می شود ندید،
درد را که همزاد زندگی ست؟
دردا Ú©Ù‡ رسالتی ست Øضور...
کلمه آنقدر عزیز است
Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ ترسم از Øجم درد بشکند
تاب نیاورد
جامه دری کند و بازار به هم بریزد
من بمانم و سینه ای تهی از مروارید
دانه دانه می نشانمشان از پی هم
تا سینه ریزی که روزی به گردن آویزم
تا درد را نیاز Ú¯Ùتنی نباشد
اما چه بیهوده ،
هی می نشانم و هی برهم می زنم
کلمه می پاشد از هم ،
می آشوبد و باز از نو می زاید
بی صدا ، بی صدا بیا و بنشین
کجاوه های رÙته ها را بنگر
جاپای راهیان ٠نیامده باز
رویاپیشگان بلندنظر
آزادگان آزادی ندیده
ما وارثان قوم تشویشیم
قومی همه در کار تاب آوردن
جمعی به راه نان Ùˆ Ù†ÙŽÙَس
تا این دو روزه نیز بگذرد به امن و ریا
جمعی به راه پرده دری با زبان سرخ
شاعرهاشان را صله اما
سوگند در گلو ، مرگ در غربت
من بر کجاوه نشستم با جامه ای سپید
بخت را صلا Ú¯Ùتم Ùˆ به وصلت روزگار در آمدم
مهرم همه مروارید ، کلمه کلمه در انبان سینه ام
زندگی ØŒ این سخت Ù‌خوب Ùناگزیر ØŒ
درد را Øلقه بر انگشتی Ù… کرد
که قلم در اغوشش بود
ناگزیر ماندم از Øضور ØŒ
شاعروار .
بی صدا ، بی صدا بیا ، اما
بی صدایی سرنوشت تو نیست ،
‌ناتمامی نیز .
Ú©Ù‡ Øباب ØŒ
تا همیشه بی صدایی را تاب نمی آورد
به وقت ØŒ Ùریادی باش ØŒ سرریز Ú©Ù†
آن گردبادی باش که جمجمه ات را می درد
رسالتی باش که هستی ،
نه مگر که منجی تویی؟
ارکیده
ژوئن ۲۰۰۶
---------------------------
بابا
امشب دوباره یاد توام ،‌ بابا جان !
تنها نشسته ،
عکس تو ام پیش چشم و باز
می گویی ام که « غصه نخور دختر گلم !
دنیا از آن ٠توست »
بابای خوب من !
گاهی عجیب از همه دنیا Ùراری ام
از ظلم ، ‌از سیاهی ، ‌از جنگ ، ‌از دروغ
دور از پناه ٠قلب پر از اعتقاد تو ،
در غربتی که می شکند بغض خسته را
Ù…Øتاج اعتقاد توام ØŒ بابا جان !
گاهی برای خانه دلم تنگ می شود
پر Ù…ÛŒ کشد خیال من تا آن Øیاط سبز
تا باغچه
تاوقت خوب ٠آمدنت ،‌ عصرهای زود
با چشمهای بسته بو می کشم تو را
سرمست می شوم از عطر جامه ات
در اوج غصه ، شاد ٠تو ام بابا جان !
بابای خوب من !
Ú¯Ùتی قوی شدن هنر زندگانی است
Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ آدمی به شراÙت شد آدمی
Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ مهر Ùˆ راستی ØŒ رمز رهایی اند
Ú¯Ùتی «امید ! دخترم ! امیدوار باش »
اما Ù†Ú¯Ùتی ام ØŒ
از ظلم ، از دروغ
بابا!
‌جهان Ù‌ØرÙهای تو امروز کیمیاست
این کارزار سیم و زر ، دنیای دیگری ست
دور است از تو و هد٠زندگانی ات
وز آن نجابتی که تو ، مردانه زیستی
من رنگ زشت جهان را امروز دیده ام
آخر چگونه می شود هم بود ، هم ندید؟
آخر چگونه Ù…ÛŒ شود از دردها Ù†Ú¯Ùت؟
بابا ! نگو که دختر خوبی نبوده ام
دنیا هزار رنگ Ùˆ من ØŒ در Øیرتی غریب
هان! گرچه خانه زاد تو ام ، بابا جان !
گاهی شبانه کودکی ام زنده می شود
آن دختری که پیش شما بود می شوم :
تا دورهای دور ،‌ رویا و آرزو
در گوش من صدای شما زنگ می زند :
«اول درخت شو ،‌ وانگه نشین به بار »‌
« دریا برای تشنگی ما آغازی ست »‌
یعنی به پیش دخترم ! ‌من با توام ! ‌نترس !
هرجا روی و هرچه کنی ،
دختر منی
یعنی که اعتماد من ، همواره با تو هست
یعنی دعای خیر مرا ، توش راه کن ...
گاهی که روزگار به من طعنه می زند
Ù…Øتاج اعتماد توام ØŒ بابا جان !
گاهی دلم هوای شما می کند که باز ،
باب نصیØتی ØŒ گله نا گشوده ای
Øتی اگر عتاب ØŒ
Øتی نگاه خشمگین
وقتی که نوجوانی ام پر بود از شعار
وقتی که راه و چاه ،
گاهی برای من ، هم شکل می شدند
در این دیار دور ،
وقتی برای کسی راه و چاه من ،
Ùرقی نمی کند ØŒ
دلتنگ انتقاد توام ، بابا جان !
بابای خوب من !
همواره آدمی ØŒ در کار ٠رÙتن است
آنگونه پیشرو که در باور تو بود
اما هراس ØŒ همسÙر راه آدمی ست
دنیا به راه نان و ریا می رود هنوز
من در شبانه های دیاری غریبه ، گاه
گم می کنم تو را
بابا کجاست امنیتی که معنی آن ، بودن تو بود ؟
بابا عجیب Øسرتی ام تا دوباره باز
یک شب پناه من شود دیوار شانه هات
در دستهای Ù…ØÚ©Ù… تو غوطه ور شوم
از هیچ چیز نترسم ،
ایمن شوم ز هرچه هراس است و انتظار
من هرچقدر ناتوان ، هرچقدر «کم»
در چشم تو ،‌« زیاد» Ù‌ توام بابا جان !
بابای خوب من !
امشب دوباره باز از آن شبهایی ست
کز پشت در صدای تو می آید
با آن طنین خوب قدمهایت
Øتی خیال ٠بودنت در این شب بلند
کلی غنیمت است
سر را تکان می دهی ،
یعنی که « راضی ام»‌
- دلگرم می شوم -
می گویی ام که « دخترم ،
من شک نمی کنم که تو ، دشوار ٠راه را
هموار می کنی
پرواز کن ! ‌نترس! »
رو می کنم به ماه ،‌از پشت پنجره
شاید که بر نگاه تو امشب نگه کند
در Ú©ÙˆÚ†Ù‡ هور هور Ù Ù†Ùسهای باد ٠مست
در من هجوم گردبادی از دلتنگی
« بابا ! دلم گرÙته »
در روزگار غربت دیوانه وار من ،
تنها پناه ، گاه ،
Ù…Ùهر ٠نگاه توست
امشب عجیب یاد توام ، بابا جان ...
ارکیده
Ù‡Ùتم جولای Û²Û°Û°Û¶
تیرماه ۱۳۸۵
بوستون
negin Behazin نوشت