Ùرزاد شجاع Farzad Shojae
دهان این سرزمین را
Ù‚ÙÙ„ زده اند .
آ وا زخا موش میله ها
Ù„Øظه ها را
به دا رآ ویخته اند
رویا ی تمدن ها
آنطر٠مرزخوشبختی
انسان را می ترساند .
دهان زمین را
Ù‚ÙÙ„ زده اند
وما
درخود Ù†Ùس Ù…ÛŒ کشیم .
آدمهاي رنگي
رنگهاي آدمها
وزمين كه كودكيهايش را
درآسمان تنها گذاشته است
تنها يك رنگ
تنها يي مرابه توپيوند مي زند.
ومن دريكرنگي خودم هم شك دارم
Øالاچگونه باور كنم
كه آسمان همه جا همين رنگ است؟
وتو
كه دررنگهاي آدمهارنگ باخته اي
رنگ من
كه ميدانم رنگ هيچ نيست
تنها قصه اي دراز
ازرازهاي زرد
زردهاي سرخ
وسياه
بخت تمام آدمهايي
كه Ùقط يك رنگ دارند .
ازاينجا تا آسمان راهي نمي رود به تو
شايد هنوزدستهايم رانشنيده اي
من رازتمامي رنگها را نميدانم
تورنگينترين رازي
ميان من وخدا.
20/3/84
آ غازخستگی
تکرارمرگ.
ØµØ¨Ø ØªÚ©Ø±Ø§Ø±Ù…Ø§ ست
دروغ ترا زهرروزمی گذریم
می گریزیم ازخود و
درØاشیه ترس پنهان Ù…ÛŒ شویم.
ما
آ غازروزهای نیامده ایم
_درتکرارآ خر_.
25/2/80
یک ثانیه مرگ می شوی
Øتا اگر
هزارسال Ù†Ùس کشیده باشی
Øالا همه پشت سرت Øر٠می زنند Ùˆ
Øوصله ام ازهرچه بی توست سرمی رود.
پشت Ù†Ùسهایم تا چشم کارمی کند Ùاصله است
سالها را دست به دست می کنیم
تا برسیم به نوه ها ما ن
وهرهÙته همین روز
راس ساعت دوازده وپانزده دقیقه
تقسیم می کنیم شب را
میان این داستان
تا سرزمینی که
روزی رویاهایمان را
بریزد روی سهم دریائی چشمانم.
1/11/84
یکی درمن گم می شود
سایه هایم را دنبال می کنم
تا با درخت قاطی شوم.
ازدوردست آ وا زباران را
تومی Ùهمی.
همین که ابری شوم
سایه به سایه ا ت
قدم می ریزم
به توکه می رسم
گم می شوی
وکسی درمن می میرد
Øالا
باران
سایه
ودرخت.
دیگرکسی به خوابم نمی آید
همین که کنارم نشسته ای
پرازآسمانم وصدا.
چشمهایت با من راه می رود و
پا ها یت
Ú©Ù‡ رد بهشت را تا ØµØ¨Ø Ø¯Ù†Ø¨Ø§Ù„ Ù…ÛŒ کند.
همین روزها
به خوابم می آئی
سبدی دردست پرازسیب و
سواربراسبی سپید
خواب دیده ام
کسی به خوابم نمی آید.
1/ 11/84
2006/01/22 23:42:17
H Bassiri نوشت