M. Hajiani Ù…Øمد باقر Øاجیانی
به کلاغ های پیری
نگاه می کنم
که سال هاست
از کنار پنجره ات می گذرند،
من عاشق نشده ام
به برÙهایی Ùکر کرده ام
که زمستان ها
زود می آیند،
جوانمرگ می شوند
که من عاشق نشوم.
به شادی هایی که پشت این تپه جریان دارد،
هیاهوی لالی از آن به من می رسد.
Øال دختری را کشیده ام،
اتÙاق اÙتاده
خیلی وقت پیش ها،
می رقصد
روی تمام بی Øوصلگی های من.
زیر ستاره هایی که یک شب نبودند
تا به تنهاییم Ùکر کنند.
موهایی
که لابد نبودند
و دست هایی،
که خدا را
جایی در تناسخ جا گذاشته اند.
نیم رخی Ø¢Ùتابی تمام شهر را Ù…ÛŒ بلعید
و من
به بچه هایی می خندم
که اسم ندارند
Ùˆ پارک را قدÙÙ‘ قدم های تو Ù…ÛŒ Ùهمند.
مرداد 84 تهران
نگاه می کنم
که سال هاست
از کنار پنجره ات می گذرند،
من عاشق نشده ام
به برÙهایی Ùکر کرده ام
که زمستان ها
زود می آیند،
جوانمرگ می شوند
که من عاشق نشوم.
به شادی هایی که پشت این تپه جریان دارد،
هیاهوی لالی از آن به من می رسد.
Øال دختری را کشیده ام،
اتÙاق اÙتاده
خیلی وقت پیش ها،
می رقصد
روی تمام بی Øوصلگی های من.
زیر ستاره هایی که یک شب نبودند
تا به تنهاییم Ùکر کنند.
موهایی
که لابد نبودند
و دست هایی،
که خدا را
جایی در تناسخ جا گذاشته اند.
نیم رخی Ø¢Ùتابی تمام شهر را Ù…ÛŒ بلعید
و من
به بچه هایی می خندم
که اسم ندارند
Ùˆ پارک را قدÙÙ‘ قدم های تو Ù…ÛŒ Ùهمند.
مرداد 84 تهران
Ùروردین 85 بوشهر
pooya نوشت