M. Hajiani Ù…ØÙ…د باقر ØØ§Ø¬ÛŒØ§Ù†ÛŒ
نگاه می کنم
که سال هاست
از کنار پنجره ات می گذرند،
من عاشق نشده ام
به برÙهایی Ùکر کرده ام
که زمستان ها
زود می آیند،
جوانمرگ می شوند
که من عاشق نشوم.
به شادی هایی که پشت این تپه جریان دارد،
هیاهوی لالی از آن به من می رسد.
ØØ§Ù„ دختری را کشیده ام،
Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡
خیلی وقت پیش ها،
می رقصد
روی تمام بی ØÙˆØµÙ„Ú¯ÛŒ های من.
زیر ستاره هایی که یک شب نبودند
تا به تنهاییم Ùکر کنند.
موهایی
که لابد نبودند
و دست هایی،
که خدا را
جایی در تناسخ جا گذاشته اند.
نیم رخی Ø¢ÙØªØ§Ø¨ÛŒ تمام شهر را Ù…ÛŒ بلعید
و من
به بچه هایی می خندم
که اسم ندارند
Ùˆ پارک را قدÙÙ‘ قدم های تو Ù…ÛŒ Ùهمند.
مرداد 84 تهران
ÙØ±ÙˆØ±Ø¯ÛŒÙ† 85 بوشهر
pooya نوشت