شهرزادهاي مضطرب--Ùرزانه قوامی
قصه‌ات را تا صبØ
در بيداري
خواب ديدم
Ú¯Ùته بودم؛
من از نسل شهرزاد‌هاي مضطربم
خوابم نمي‌بَرد تا هر چه قصه ‌است
جيرجيرك‌هاي تازه به هم رسيده
پشت پنجره‌ام مي‌رقصند
خوابم نمي‌بَرد
از ضربدر‌هايي كه روي دÙترم پروانه مي‌شوند
سراغ خواب شهرياري را مي‌گيرم
كه يك روز قسم خورد
داغ گل‌ها را روي بال‌هاي هر چه پروانه است
خالكوبي كند
Ùواره‌هاي اين شب
ستاره مي‌زايند
با جÙت‌هايي دور گردن Øوض
و چسب پيچك‌ها بر ديوار
كه رقص جير‌جيرك‌ها
بازشان مي‌كند
هنوز
از پروانه‌هاي ضربدر شده‌ي شيشه
سراغ مي‌گيرم
Ú¯Ùته بودم؛
من از نسل شهرزادهاي مضطربم
هر چه خواب است
روي چشم‌هايم
خالكوبي
mahmag نوشت