بوی بیدمشک ِتر
null

تا یاد های تاریک رنگ شان پریده شود
شانه ها یت
خواب آن ِپیراهن ِآبی را
پس می زند

وعطرعزیز بید مشک های تر
طعم بکرترین بوسه را
تا ابد
لای آن شمد ِبی خواب می پیچاند.
پارمیدا!
ازبرق شانه های توست
که آفتاب باز
با چشم بسته می گذرد
یا عصیان آن گیسو
براین چشم خسته راه بسته است؟
که بی آنکه ببیند
از چهار سو
شلاق می خورم
و باز با لبخندت پر می کشم.
پس بگو بزنند!
من ورزِ مشت خورده ی خاک فرشته ام
و بی عشق
که آدم نمی شوم

تا عطر تورا
در پود ِ این خاک ببافم
پس بگو بزنند اما بگویند
من باید پیراهن کدام عروس را
با احتیاط ورق بزنم
تا عطر جلبک های کنار زاینده رود
از خواب رگ های تو نپرد
و رویا های من
بغل ِسینه های تو
همچنان رگ کرده بماند.
نصرت اله مسعودی