بوی بیدمشک Ùتر---نصرت اله مسعودی
بوی بیدمشک Ùتر
تا یاد های تاریک رنگ شان پریده شود
شانه ها یت
خواب آن Ùپیراهن Ùآبی را
پس می زند
وعطرعزیز بید مشک های تر
طعم بکرترین بوسه را
تا ابد
لای آن شمد Ùبی خواب Ù…ÛŒ پیچاند.
پارمیدا!
ازبرق شانه های توست
Ú©Ù‡ Ø¢Ùتاب باز
با چشم بسته می گذرد
یا عصیان آن گیسو
براین چشم خسته راه بسته است؟
که بی آنکه ببیند
از چهار سو
شلاق می خورم
و باز با لبخندت پر می کشم.
پس بگو بزنند!
من ورز٠مشت خورده ÛŒ خاک Ùرشته ام
و بی عشق
که آدم نمی شوم
تا عطر تورا
در پود ٠این خاک بباÙÙ…
پس بگو بزنند اما بگویند
من باید پیراهن کدام عروس را
با اØتیاط ورق بزنم
تا عطر جلبک های کنار زاینده رود
از خواب رگ های تو نپردو رویا های من
بغل Ùسینه های تو
همچنان رگ کرده بماند.
نصرت اله مسعودی
تا یاد های تاریک رنگ شان پریده شود
شانه ها یت
خواب آن Ùپیراهن Ùآبی را
پس می زند
وعطرعزیز بید مشک های تر
طعم بکرترین بوسه را
تا ابد
لای آن شمد Ùبی خواب Ù…ÛŒ پیچاند.
پارمیدا!
ازبرق شانه های توست
Ú©Ù‡ Ø¢Ùتاب باز
با چشم بسته می گذرد
یا عصیان آن گیسو
براین چشم خسته راه بسته است؟
که بی آنکه ببیند
از چهار سو
شلاق می خورم
و باز با لبخندت پر می کشم.
پس بگو بزنند!
من ورز٠مشت خورده ÛŒ خاک Ùرشته ام
و بی عشق
که آدم نمی شوم
تا عطر تورا
در پود ٠این خاک بباÙÙ…
پس بگو بزنند اما بگویند
من باید پیراهن کدام عروس را
با اØتیاط ورق بزنم
تا عطر جلبک های کنار زاینده رود
از خواب رگ های تو نپردو رویا های من
بغل Ùسینه های تو
همچنان رگ کرده بماند.
نصرت اله مسعودی
عزیز کلهر نوشت
همچنان دوستدار شعر تان هستیم عزیز دلم