دوشعر از ناهيد سرشكي
تاج خار دار
اگر مي گذاشتند داد بكشم
گريه مي كردم
Ú†Ù‡ كسي مي دانست راه رÙتن روي دو زانو را ØŸ
آنكه به سوي صليب دو زانو رÙت
يا آنكه دست شست و زانو زد و تاج خار
بر سر پادشاه بي تخت نهاد؟
نمي گذاشتند
نمي گذاشتند دست هایم با دست هاي تو
در هوا راه بروند
و صدايم ....
كه اگر مي گذاشتند با تو داد بزند
زمين به لرزه نمي نشست اين قدر
دست ها يي كه مي خواستند يك دست شوند
و تكا ن بخورد اين هوا
اين سر زمين كه مي خواست
پس بگيرد خودش را از لرزه ها و پس لرزها و
پس لرزه هايی كه گل در پاييز
برگ در باد
نمي گذاشتند
Ùˆ گرنه مي Ú¯Ùتم !
آن قدر كه به زمستان برنخورد !
2
زخمه ها
دهانت را باز كرده اي
چشما نت را بسته !
چه مي گويند انطر٠ها ؟
زخمهاي من است كه سر باز مي كنند
و استخوان هايم كه روبه تركيدن
زمين سخت شد زير پا ها یم
وآسمان چشم تنگ
براي چشمهايم !
گريختم از شب
از هنوز
از تو
كه همبازي خدايان كودكي ام بودي
باز كن چشمهايت را
هنوز تمام نشده بازي
كه تو بكشي موهايم
تاجماه نوشت