زینب حسن پور
زینب حسن پور را چند سالی ست که دور و نزدیک می شناسم . شاعر خوب خوزستانی ست ، 24 ساله و لیسانسیه علوم سیاسی دارد . جلوه های پیش رو ، ایجاد فضا های آرکاییک در عین نوگرایی زبانی و استفاده از پاره کلام های معمول گزارشی در لحن شخصی شده در بیان شعر ، دست انداختن به جلوه های ناب و دور از دسترس اما شاعرانه در درون مایه های اجتماعی از مولفه هایی ست که به وفور در شعر های او مشهود است .این دو شعر را برای ماه مگ ارسال کرده است وشعر های دیگرش را هم کماکان در نشریات ایران و به خصوص خوزستان دیده ایم . او شاعر تجربه های زبانی ست و در این راه بسیار هم گاهی چیره دست ، بی شک مستعد است و شاعر خوب شدن را (اگر نشده باشد هم) همین به اضافه ی مقداری تجربه و علم کافی ست .
پویا عزیزی



1


بدین وسیله، گشایش، بدان نیرو که با آن زنده کنی شهرستانهای مرده را
در کان های کلماتت
وَ ارکان وُ آیاتت
وَ مقاماتت
وَ نامعلومان ِگرداگرد ِصف در صف
ژولیا کریستوا !
من از تو خواهم به معانی که هر چه خوانندت ، از سطوح ِاحتمال برای وقوع ِ
کنعان سرانجام ، سنگ مخزن است
فقط فعل و انفعالات مادی در خازن های تو بگو!
اکلیل الجبال
اکید ، اکلیل الجبال
در استمرار اکسیژن، دمادم غروب نفس گیر بشود
تا بشود ، اینجانب عصر کارون است
اصلا عصر کارون است وَ اینکه آیا این پیمان برای مدت طولانی ، یا مدت های زیادی وَ اینگونه ما قصر را واگذار در اسرار کائنات وَ حتی اهالی سه نسخه در شهر های وطن منعقد شد
تا از شواهد امر با شانه هایت بریده می هنوز
وَ می روم که خانه از سقف
که میزان رشد و نمو
وَ زنها از سقف
وَ شاید سَمت را بهم بزن منحصر به فرد !
این اثر تنها در خاک جمهوری اسلامی ایران ، بزنی موهایم
وَ انگشت بذارم تو آستینات
گنجشک از پشت سرما هم سرمی زند خسوف را که روز را فرا گرفته را
در مجامع عمومی دو تن هم که فرد
بله در شرایط کنونی ، بالاخص قصه می پرد که من نباشم ، سبزه در
گوشه هایت هی از تقارن لفظ ، یا بهمن سوئیسی در بنادر خاموش ملقب به یوسف احزانم باز آید وُ نفس هایم جابه جا باز آید وُ شکستم
به غضروف ، که باز آید
ترا از دست
تکه ای نورانی ، ضمنی تکه ای نورانی، کار را به جاهای باریک وُ طولانی وُ خسته حتی پله بود که از سواحل ِمن برگشت .
آنگاه یکی از میانه ی ما قرین ، تا الا یا بیست سال تمام !
چگونه پر گیرم از شگفت ؟!
سمرقند ما دور است .
جمعه تشنه مست ، تنیده با میدان
میدان
میدان
میدان تا نزدیکی های من آمدم
خراب وُ خفته تا نزدیک ِامت، من ...
اما او یک پسر معمولی ست
نشسته در امواج صوتی ، با اولین ِشکل ِموجود ِزنده ، ارتباطی خواسته
نا دارد . بنابراین سازها ، همچنان رود عظیمی گسترش می خورند
ژن های برهنه را که انسان ِ پرده ات خوشش می آید
بازوان را با غبار ِغم چو بنشینند!
وَ لمس از لاله های منفرد
و َلمس از قرار ِدل با پریرویان کلی
وَ ثانیا لمس از قدم هایت ، که میآیدت ابوغریب
نخست ، ابوغریب

2

"اَم" پیچیده توی دست هات کو؟


سلام پروین آزادی !
وَ موصوف میل بازگشت دارد
در تاریخ تیر به جای خوبی خورده خورده شفاف ، خسرو گلسرخی !
البته زبان ِعصبیت روی بادبانها باز شده
وَ گونه ای که ریخته بود ، ما نفس هایمان را دهان به دهان اتفاق افتاد
وَ این تظاهرات تنها بیانیه ای برای جانوران دریایی که بازوان مرا با مکث ! اما او از پشت ِکفل ِکوچکم تاب و توان را از من گرفت
یعنی پرونده تازه باز
وَ من با مداد b6 ترا می کشم مادر !
چرا به من مغز خر خوراندی ؟ تا بیضی ها فرود فرود آیند
دایره را تکرار تکرار کنان ، مثل رفت که بی قرار رفت
بعد همسرم بینی اش را بالا بگیرد وَ آبزیان به چشم هایم لنگرش را ..
وَ اولی ها گریه سر دهند وَ اینکه گریه می کنند وَ ما قصه می نویسیم
تمرکز کنید
پله های آنشب هنوز در من است
وَ این فضا خط ِتیره سایه- تاریک خط تیره تیر
تیر
تیر
تیر
...
شکسته بال ، بال - بال زنم ، زاییدنم
کو فرحزادنم ؟ کو فرحزادنم ؟ کو ؟؟