شعر ٠عزيز كلهر

عزيز كلهر شاعر سي ساله يا سي Ùˆ اندي ساله لرستاني الاصل است كه شعرهايش با مولÙÙ‡ هايي خاص خودش در شعر امروز ايران وي را چهره اي Ù…Ù†ØØµØ± به ÙØ±Ø¯ مي سازد . چهره اي درد كشيده ØŒ آسيب ديده Ùˆ گوشه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اما بسيار قابل اعتنا Ùˆ اين گوشه گيري نه از سر اين كه جامعه ÙŠ ادبي پس اش زده باشد Ùˆ بل بيش تر خود خواسته است كه اين گونه باشد Ùˆ اصولا Ø±ÙˆØ Ø¶Ø±Ø¨ Ùˆ Ø¬Ø±Ø Ø¯ÙŠØ¯Ù‡ گوشه گيري را مسير مي كند . هر چند كه Ú¯ÙØªÙ‡ ايم هر كه پاي را درمسير ادبيات نهاد همين Ùˆ بيش از اين نصيب اش نيست . يك Ù†ÙØ±ÙŠ Ù†ÙˆØ´ØªÙ‡ بود چندي پيش كه عزيز كلهر خودسوزي كرده است Ùˆ Ùˆ در كامنت ماه Ù…Ú¯ گذاشنه بود كه ما منتشر نكرديم Ùˆ اين شعرها را از عزيز كلهر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ايم تا به همه بگوييم كه پدر شعر Ù ÙˆØØ´Øª ايران كه شعر هاش را هرشب در گورستان مي نگارد ØŒ هنوز آن گورستان را شاعرانه نكرده است . جاويد بادا !
پويا عزيزي
www.azizkalhor.blogf
به روز مرگی دچارم
به خون ریزی روØ
در عذاب مکرری از سیاه باد وطاعون
به خود کرده گر ÙØªØ§Ø±
واز تنم می کنم .
..ودر دهان تاریکی وهم بر انگیز گورستان میریزم
تا مرگ مویه گر موهن این پیکره ی مترسگ گونه ام باشد
که هر عصر
میز بان Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø³Ø± گردان متروکه ترین خرابه ام
به Ø¶ÛŒØ§ÙØª خونخواری در غروب پنجشنبه ها
در جمع کثی٠ترین زالوها زانو می زنم
واز خودم ان قدر می خورم
که به هلاکت برسم
دیوانه وار زن می شوم
وبه روسپی خانه ای تن می دهم
Ú©Ù‡ مدام ÙØ§ØØ´Ù‡ ای کور
در ان اوازی بدوی
از قبیله ای ما قبل تاریخ را در رثای تن سوزاک گر ÙØªÙ‡ ام
می خواند...
ومن خون گریه می کنم ..
.نه زندانی این
گورستانم
با لباسی از پوست سوخته دختری خود ÙØ±ÙˆØ´
Ú©Ù‡ مدام Ù†ÙØ±ÛŒÙ† نامه Ù…ÛŒ خواند
وتن در مذاب اجساد عÙونی تغسیل Ù…ÛŒ دهد ....
....... صبØ
ان قدر ÙØ§Ø³Ø¯ شد Ù‡ ام
Ú©Ù‡ بوی جهنم را از ØÙر Ù‡ های متعÙÙ† نگاهم Ù…ÛŒ شود
استشمام کرد...
شب ملاقات با ...کلیماندا
عجوزه ای که از رگ گردن من خون می خورد
گورستان خرم اباد...۱۲دی ۸۴
ساعت ۳نیمه شب
2
تثلیث
من
مثلث مرگزایی
که از اضلاع زنگ خورده ام
خون می چکد
تو
مثلث متساوی الساقیني
که ساقه ات
نه از خاک من
از خیانتت پا Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند
ما دایره ی دد زده ای
که شعاع پریشانی
مان شیار دست ها یست
که این شیار ها
طول موج بلندی از شکنجه
در کارگاه اجبار است
مثلث تنهایی..قلعه ÛŒ ÙÙ„Ú© الاÙلاک
خرم اباد...
تا از
چهل Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ ÛŒ گیلاس
چهل قطره ی خون
نچکد
نه توخدایی ...
نه من انسان
اب و خاک را از زمین
باد ÙˆØ§ÙØªØ§Ø¨ را از اسمان
Ùˆ
ستاره ی سرخی را از کهکشانی دور
به عاریت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ام
تا من نیز
منظومه ای خود مختار را بر مدار هیچ
بچر خانم
از دست گرگ نه
از دست انسان
به جنگل خواهم گریخت
********
انسان گرسنه
از گرگ گرسنه
خطر ناکتر است...
Ø³ØØ± بهرامی نوشت
هرگز از کسی بد نمی گوید بعد از او او را خواهیم شناخت