( آه آقای صادق هدایت)
من فقط کمی سبیلهای تو را ادامه می دهم
بعد این عینک لعنتی را بر می دارم از چشمهای تو چیزی دستگیرم بشوی
این همه خنزر پنزر و آشغال در تو چه می کند
شازده!
چقدر فرو رفته در گوشتت قلم
پوزشان زده بر گشته اند
اما من زالو تر از این حرفهام
نوک تیزترم


نگاه کن خدا وکیلی دندانهای یکدست سفیدی اینچنین که منم
دیده ای
از مرده ات را در دهان می گذارم
و کلاغی که آمده روده های من شده می گوید
هضم کردنت سخت است
خر است نمی داند
لکاته ای که در چاقو راه می رود در دندانهام مخفی ست
تازه
چاقویی که راه می بردم
لکاته تر از این هم می شود
سیگاری بگیرانم
رو شنفکر شم
در تو لکاته ای بزنم
دارم به جاهای تاریک و .......
نقطه ها را دقیق نمی بینم
خیلی وقت است این متن از مقدس افتاده
و سانسکریت دست و پا شکسته ای که تویی
منم
من اما سبیل هام ادامه ترند
(د خ ت ر )
حالا غیر از کوله اش فاسقی نداشت
خورشید داشت پا در روز دیگری می گذاشت
_ این تلفن اینجا نایستاده دست مرا بگیرد به تو برساند؟
شماره شماره شماره
من شماره می گیرم پس هستم
و فاسق مورد نظر در دسترس نمی باشد
_ لعنتی
در لخت کی خوابیده
خدا می داند
_ اینقدر تو کمرم وول نخور
پوستمو کش رفتی
برو
دستهامو کش رفتی
برو
نفسهامو
برو
پاهامو
برو
برو
ببرو
ببببرو
رو
و فاسق مورد نظر در دسترس نمی باشد و
از آغاز
_ بگیر ببین پا نشده از لخت؟
ببین عاشقی هنوز تو چشام هست
نگاه کن خوب خوب خوب
این مانتو امروز ول کن من نیست شده پوستم چیزی از خودم بکنم پرت کنم گوشه ای و لعنتی نمی توانم
_ ببین هست بگیری؟
باشد به اولین عابر عاشقم
بازم یه لحظه خواسم نبود غروب کرد لعنتی
بگیر ببینم کسی هست؟

به :نون
(( هستیا))
پناه بر آشپزخانه
و چاقوی کامل
میوهای قربانی
لحظه شام
ظرف های چرک
دست های مچاله
و خورشیدی که در یخچال می تابد
ـ این پنجاه متری خوشبختی جهانست
پس دستها را از کف و چشمها را از ابر بگیر
و روز را بتاز تا قله های دیروقت
در آغوش من پرنده ای باش که گرم می تپد
در آغوش تو پرنده ای باشم
گرم
می تپم
پناه بر تو