نصرت اله مسعودی
Ú¯Ù„ در Ùاصله ÛŒ دوبوسه ÛŒ گس
دیگر کنار لبانت
Ú©Ù‡ دیری ست Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ نمی کنند،نمی مانم
باید به برگ برگ گریه برگردم
به برگ ساده ی آن روز
که با صدای باران
بوی مویت را
بر شانه ی من خالکوبی کردی
Ùˆ برصخره های سرد Ù"سراب Ù‡Ùنام"
می شد همصدای نبض ساده ی سنگ
کنار گیسویی
که از اسطوره باریده بودند
وبا ابدیت آب ها
باران همیشه ای شد
که می خواهد هر اردیبهشت
به رÙتار گیسوی تو
برهمان صخره ها
رها شود
Ùˆ راز سر به Ù…Ùهری را
در خود مویه کند.
دیگر کنارلبانت
که مثل پوست درختان دی
تلخ می گذرند،نمی مانم
بگذار
تا انهدام جهان
با باران های نیامده
تنها به یاد آن نرگس Ùتر
Ú©Ù‡ درÙاصله ÛŒ گس Ùدو بوسه
به من دادی
ببارم.
1382 نصرت اله مسعودی
narges نوشت
عالم ویژه ای سیر مکند این این روز ها
باید مثل پیشگو ها بگویم دلش سخت Ù…ÛŒ لرزد.شعر دیروزش هم در صÙØÙ‡ کارگزاران با ان عکس خاص همین را Ù…ÛŒ Ú¯Ùت. شما Ú†Ù‡ Ùکر Ù…ÛŒ کنید؟!