رباعی خواب---مهناز بدیهیان
رباعی خواب
خواب دیده ام،
Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ÛŒ دارم
Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ داند تمام شعرهای نا Ú¯ÙØªÙ‡ ÛŒ مرا
Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ من
بزرگترین شاعری است
که می شناسم
او ØµØ§ØØ¨ صدها کتاب
Ùˆ اندیشه های عاشقانه Ùˆ ÙÛŒÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†Ù‡ است
تن مرا از روی تنها پیرهنم
صدها بار عریان
دیده است
Ùˆ Ø±ÙˆØ Ù…Ø±Ø§
در ØØ±Ùهایش
نقش می کند
چنان در قلبم پا گذاشته
که صدای قدمهایش را
در انبساط ریه هایم می شنوم
Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ من
شکل هیچ چیز
و هیچ کس نیست.
خوب می شناسمش
در این خانه،
در این شهر
که زندگی می کنم
او را ندیده ام
اما هر ثانیه با من نشسته است.
سالها پیش، شبی
وقتی تنها بودم
به ناگهان
بیدار شدم
Ùˆ ØØ³ کردم
در درونم
در ذهنم،
در پوستم شلوغم.
ØØ¶ÙˆØ± خیالی او
مرا به ناگهان
از تنهایی به در آورد.
Ùکر کردن به او
درون تنهایم را
به جمعیتی از
شور می سپارد.
وقتی غم از دست دادن
مادرم را
مثل خاره های ریز
در مویرگهای چشمانم
ØØ³ Ù…ÛŒ کردم
چیزی نپایید Ú©Ù‡ Ù…ØØ¨ÙˆØ¨Ù…
تمام ذهنم را صیقل داد
و اشگ هایم را نوشید
زیرا که او عاشق من است.
Ù…ØØ¨ÙˆØ¨ من،
زن نیست
مرد نیست
پسرم و دخترم نیست
او مثل هیچ کسنیست
Ø´Ú¯ÙØªØ§ اما
که در کنار ذهن من
نقش همه را خوب بازی می کند
و نقش خود را
به بهترین.
با او مرا به کس نیازی نیست
و خاطرم جمع است.
او به من قول داده است
که قبل از آنکه بمیرم
روزی در اطاقم
در خانه ام
در شهرم
و در مقابل چشمم
ØØ¶ÙˆØ± یابد.
من ØØ±Ùهای او را
باور دارم
Ú©Ù‡ او ØØ¶ÙˆØ± دارد
همیشه
در همه جا
زیرا Ú©Ù‡ Ø§ÙˆØØ³ اعتماد
من است..
آیوا 1998
Reza نوشت