با بوی تو....

از نرگس زار سر زمینم که یک دشت بیکران است
بوی عشق می آید

بوی بهار
بوی نوروز
Ùˆ
بوی رفاقت
ولی
یک شا خه از آن
در گلدان خالی خانه من
نیست.

از پرچین خانه ای در دور دست
که یک بغل از آن را دارد
که یک دشت از آن را دارد
به من
که حتا یک شاخه اش را ندارم
سلام می کند
و کلاه کا کل اش را
برایم بر می دارد
و می پرسد:
" شما ایرانی هستی؟ "
فرصت پاسخ نمی دهد،
" منهم هستم "
می گویم:
" این بوی آشنا را خوب می شناسم،
بوی سر زمین من است،
بوی دل انگیز
ایران است."

می روم بیاورمش
تا هفت سین ام را
که در خانه همسایه پهن کرده ام
معطر کند.
دست نمی دهد.
می پرسم:
" مگر ایرانی نیستی؟ "
می گوید:
" هستم!
و تو!
با همه هوشیاری
در خانه خودت نیستی.
اما من با همه مستی
در خانه همسایه نیستم
هر چند در خانه خودم
در بندم.
این جا همه ی مست ها
در بندند.
ولی بویم چون همیشه
در پرواز است..."

می گویم:
" در آنجا مست و هوشیار یکی است،
همه در بند ند.
اما تو، فریاد رایحه را داری
چون مستی.
آن را دریغ نکن،
برایم کافی است..."
******************************