یاد تو
بر صخره ائ نشستم
صخره وار!
ناگاه
سیل غمت


سر ریز شد از قله خیال
ایستادم ارچه چو کوه
لیکن نبود توش و تابم برابرش
آرام برگرفت
غم دوریت جان من
غلطان
کشان کشان
تا بئ کرانئ بئ تو گریستم
فریاد
یا هوار!
با خود شدم
که بنگرم از خود چه مانده است!؟
دیدم
نه صخره ائ!
نه کوهئ!
که نامانده ائ خراب
از سر گذشته
آب!

------------------------------

بئ تاب

نه!
گفتن و تکرار اندوه بار بئ تابئ ها
و غربت کمر شکن!؟
نه!
بگذار
باهمین
نسیم
موج
و دریائ همیشه پناهم
پیاله ائ را
به سرودئ قسمت کنیم!
نه نگو
و نمئ گویم!
دریا ارام است در هم آغوشئ با ساحل همیشه در انتظارش
و این آرام و رام
و این نسیم و موج و سکوت
و این مستانه سرودم باتو
وائ که توفانئ در راه است باز
گفتن و تکرار!؟
نه!
بگذار به توفان بنشینیم!
----------------------------------
با همه و هیچکس!

مئ روئ و
چشم در چشمٍ انبوه نگاه هائ اندوهگین و شاد
گاه منگ و
مست و
مسخ
همسان توشاید
که بئ هائ و هویئ مئ گذرند از کنارت
و تو تنهایئ ات را
از این خیال تا آن خیال،
که دیگر
با هزار خنده و قهر و سکوتٍ در گذرت عجین شده،
قسمت مئ کنئ!
بسان بئ خانمانئ که
از انبوه خانه ها
بئ خانمان مئ گذرد
و تو کنجکاویت را
به نگاهئ مئ سپرئ
که چه ممکن است
خیالش بوده باشد
همین لحظه که بدور ازهمه هیاهو
آوارگئ اش را بدوش مئ کشد
و تو فلسفه مئ بافئ
در هیبت روشنفکرانه ات
که چقدر راحت است و رها
از این همه حرص و حریص و قاپیدن!
ومئ روئ و
چشم درچشم هزار در گذر همسان تو
با شهرٍ خسته
یا توئ خسته زشهر
بئ حوصلگئ را
بئ رنگانه خط مئ کشئ
و رندانه مئ نگرئ
از این نگاه تا آن نگاه
و هزار اما و اگر و شاید
خیالت را پا مئ شوئ
در نهایت دل چسبئ
که بارئ و باده ائ و خلوتئ متمدنانه!
وکرشمه ائ کاسبکارانه
که با هر بوسه
انبوهئٍ دلارت را تفسیر مئ کند!
و تو
تٌنبانت را چسبیده ائ دو دستئ هنوز
و مرزئ که لجبازانه مئ پایئ اش!
بگونه ائ که هیچگاه سر جایت نبوده ائ
بئ جا و بئ وقت و همواره نابگاه!
مئ روئ و اندیشه ات هست
در لابلائ این همه چشمان بسته و باز
همسان تو شاید
و تو
با همه همسانئ هات
تافته جدا بافته ات را پا مئ فشارئ
در تنهایئ محض!


گیل آوایئ
سپتامبر 2006