پویا عزیزی - شعر تازه
همین طوری من
وقتی پایم را بر این ØرÙ‌ها می‌Ùشرم له می‌شوم آن قدر در خودم همیشه همین طوری
اما زمان تا به خودم می‌آیم ولنگار همیشه است و نگارم در دور
همیشه از آن که می‌آید سریع‌تر می‌رود این وقت دیر می‌کند مرا اغلب
بعد دست‌ام توی دست کسی دست بدهد که دست دیگرش از پشت توی دست کسی ست دیگر
بعد‌تر تازه بÙهمم کجایم اشتباهی بوده
- توضیØÛŒ برایش ندارم از Øالا
در اخم Ú©Ù‡ رویت‌ام می‌کنند وقتی بر این ØرÙ‌ها می‌Ùشرم پایم را
شده با خودت اختلاط کنی گاهی؟!
ØرÙ‌هایی بزنی Ú©Ù‡ هم به تو بر بخورند هم به هم
Ùˆ موج صدایی از عمق شبیه هم زنی با تو در تو Ú¯Ù¾ بزند تا سطØ
بعد مثل این که از لبه‌ی تیغی عبور کنی تیغی تمام از تو عبوری دارد
Øالا Ú©Ù‡ ابر باران زایند زخم‌ها بر تو Ú†Ù¾ Ú†Ù¾ ببارد زخم!
ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز
Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø®
Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù…
ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز
Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø® Ø®
Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù… Ù…
برهنه مثل مادر زاد باد باشی هر تکه‌ای به دیواری شتک بزند بعدا!
باز این تویی Ú©Ù‡ در تو اتÙاق می‌اÙتی
Ùˆ Ú©Ùش‌هایت جای می‌گذارند در تو ردی از خون را
و این به دستی می‌رسد که‌ می‌نوشت:
سنگ و سار و سنگسار و دار
تا در شناس‌نامه‌ات ثبت کند زخمی را که طبق قاعده سرباز می‌کند یک روز
ای نام! ای عÙونت پنهان!
سربازت می‌کنند روزی
وقتی بر این نام‌ها می‌Ùشرم پایم را له می‌شوی آن قدر در خودت Ú©Ù‡ مرا می‌پوشی
بعد Ú†Ù‡ قدر به خودم در آینه می‌آیم وقتی سر به تو می‌زنم در Ùکر
همین طور می‌رود زمان تا کبوتری
که یک روز با سنگ تو از بام پریده است و
برگشتن‌اش به خانه در کار نیست.
هیچ وقت در کار نبوده‌ام یعنی؟!
پس عوض می‌کنم زاویه‌ام را با تو
امنیت ندارم این روزها توی خودم که می‌روم سری‌ام
دست روی دست آن قدر گذاشته‌ام اما Ú©Ù‡ زیر چانه ‌اند Øالا
(این را از انیشتین Ú©Ø´ رÙته‌ام در Ùیگوری از قاب)
راستش را بگویم Øالم خوش نیست
البته از اØوال پرسی‌های شما هم هست این‌ها
آذر 1384
mehraveh نوشت