self-نقاشی از »- بدیهیان

نه رویایی بود
نه رستگاری خیال
واقعیت تلخ بود و
ذایقه ی مادر مرده ی ما
که بدان خو گرفته بود


زندگی پیراهنش بوی چرک می داد
و باد های نا مجاور تفرقه
که از نشخوار حسادت پا گرفته بود
در فضای نگون بختی ما می پیچید.
چه بوی گندی داشت این رابطه ها.
دشمن حسادتش به خورشید بدانجا رسیده بود
که بر سیاهی سجده می کرد
و لاشه ی گندیده ی مردارخواران
را بر تخت عبادت نشانده بود و
همه ی وحشتش از صبحدمی بود
که خورشید پر غرور، خرامان ،
با تیغه های نور
از پس کوه و کتل، از دل تاریکی
قد علم کند..پدیدار