null


در زیر چند شعر از این مجموغه را که به تازه کی منتشر شده است را بخوانید


شبانه

نايستاده ای چون درختی بی بر،

بر فراز تپه ای.

نمانده ای چون مردابی پير،

در دل جنگلی.

ننشسته ای چون شبی بی ماه،

بر سياهی های روزگار.



ريخته ای چون باران شبانه و رفته ای.



آفتاب فردا،

در هوای تو،

نفس، تازه خواهد کرد.

گياه، از تو خواهد روييد؛

بی آنکه تلفظ حروف نامت را حتی بداند.


گاو

در سالی که باران نباريد و جوانه های گندم سوخت و مرد، گاو آهنش را به دو نان خالی فروخت و گاوش را با استخوان هايش خورد، آب در دل آسمان نلرزيد تا مگر رحمی آورد.

سال بعد، مرد تا زانو در برف فرو رفت و در بهار، هزار چشمه روييد از دل کوه و مرد، دانه ای گندم نداشت برای کاشتن حتی و زمين لبريز شد از علف های هرز، بی آنکه گاوی باشد تا بچرد و مرد در کنار چشمه ها چه غمناک، ماغ می کشيد.




من و تو

شاهد بوده ای

لحظه تيغ نهادن بر گردن کبوتر را ؟

و آبی که پيش از آن

چه حريصانه و ابلهانه، می نوشد پرنده ؟



تو آن لحظه ای!

تو آن تيغی!

تو آن آبی!

من ...

من آن پرنده بودم!