معرÙÙŠ برنده ÙŠ جايزه ÙŠ شعر ماه Ù…Ú¯
زینب Øسن پور شاعر خوب خوزستانی ست ØŒ 24 ساله Ùˆ لیسانسیه علوم سیاسی دارد . جلوه های پیش رو ØŒ ایجاد Ùضا های آرکاییک در عین نوگرایی زبانی Ùˆ استÙاده از پاره کلام های معمول گزارشی در Ù„ØÙ† شخصی شده در بیان شعر ØŒ دست انداختن به جلوه های ناب Ùˆ دور از دسترس اما شاعرانه در درون مایه های اجتماعی از مولÙÙ‡ هایی ست Ú©Ù‡ به ÙˆÙور در شعر های او مشهود است .این دو شعر را برای ماه Ù…Ú¯ ارسال کرده است وشعر های دیگرش را هم کماکان در نشریات ایران Ùˆ به خصوص خوزستان دیده ایم . او شاعر تجربه های زبانی ست Ùˆ در این راه بسیار هم گاهی چیره دست ØŒ بی Ø´Ú© مستعد است Ùˆ شاعر خوب شدن را (اگر نشده باشد هم) همین به اضاÙÙ‡ ÛŒ مقداری تجربه Ùˆ علم کاÙÛŒ ست .
او برنده ي جايزه ي شعر ماه مگ است . تبريك !
این شبها نامه ها زیاد است Ùˆ تنهایی Ù Ø´Ú¯Ùت!
باب های سخت و امید، منظره های مرا غلتیده ست انگار در شهر که شب هاش زیاد است .
پس قرین رØمت باد کلمه Ú©Ù‡ Øتی مرا یکی کرد!
اول نامه برای پسرم:
اما پسرم ØŒ تو قانونا Ù‹ ممد Øیاتی Ùˆ برای من چون برآید Ù…ÙØ±Ø Ø°Ø§ØªÛŒ از تثلیث
وَ همگان بدانند: چراغ که سوسو می زند از پاک وَ بر گرد
تو برگرد ÙˆÙŽ قصه ها بخوان از کواکب Ùسرد
که می چرخاندم تنبور وَ آغوشت وَ آرام وَ آغوشت وَ تنها وَ آغوشت وَ او را بیارای
همین Ú©Ù‡ مادرت را رÙته بودم دشت. سواØÙ„ در سواØÙ„ پیچیده بود در هم
وَ پرچم ها آویزان ٠بیانیه ها .
دیدی قابل انتقال است Ùˆ َسرود از ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ مادرت را برده بودند تا نپروازد انگار در سواØÙ„ Ùخلیج، Ù…ÛŒ خواستیم همگی ÙˆÙŽ آوردند همگی.
تو آب بیاور و پارچه های تمیز.
پسرم بجنب! خون منتشر و َ قبله از دور پیداست.
ما چشم از قله ها بالا نرÙت Ú©Ù‡ سلول در سلول در هم بکوبدش Ú©Ù‡ دیوار در دیوار در هم بکوبدش ÙˆÙŽ تو آب بیاوری ÙˆÙŽ پارچه های تمیز!
پسرم بجنب
درد وضعیت بدی دارد!
بجنب...
------------------------------------------------------------
داوودی!
از تکان Ùانگشت هات Øلقومی از گیاه را Ù…ÛŒ پرد
Ùˆ تا چشم پرده Ù…ÛŒ اÙتد به سمت Ùبیروت
هدیه داده ام سرطانی ØŒ بچه هام را بگیرم مثل نمناک به مدرسه ات بیایم ÙˆÙŽ گلهای صورتی ،ارغوانی ØŒ بنÙØ´ را در کناره های خیابان پرنده عادت دارد بمیرد !
این را تمامی شیپورها آورده اند: Ù…ÛŒ رسم ØŒ Øتی نمی رسم به چشمه هایی از گردنت را خلاصش Ú©Ù† Ú©Ù‡ هوشیار انصاری Ùر طبیعت Ùغیبی ست.
از جمله نقشه ای در اوایل دور از مایملکم ، آتش بگیرانم ،
چراغ بیاÙروزم
که این گلستان است
وَ پیچ گلستان و٠می خوام تو قصه هات میخوام گرگ می خوام بچرخم
می خوام گرگ
Ú¯Ùته بودی Ù…ÛŒ بری ! بچه هام
Ú¯Ùته بودی Ù…ÛŒ Ú©Ø´ÛŒ ! بچه هام
Ú¯Ùته بودی بچه هام !
ای بچه هام Ú©Ù‡ مادر مثل همیشه دارو Ù…ÛŒ خورد در باغ ÙˆØØ´ دستت را بگیرم به بچه هام برسانم ØŒ نانم را برسم ای باغ ÙˆØØ´ از اصÙهان ٠شبی درندشت
یا امکان ٠چشم برای ذکر نیز امکان چشم تشکیل از داوودی و٠بچه هام را
می توانم بپاشم ،آب بریزم
بچه هام بلوغ زیبایی برای روز آینده ها همه چیز رابه بازی
کرده اند.
او برنده ي جايزه ي شعر ماه مگ است . تبريك !
این شبها نامه ها زیاد است Ùˆ تنهایی Ù Ø´Ú¯Ùت!
باب های سخت و امید، منظره های مرا غلتیده ست انگار در شهر که شب هاش زیاد است .
پس قرین رØمت باد کلمه Ú©Ù‡ Øتی مرا یکی کرد!
اول نامه برای پسرم:
اما پسرم ØŒ تو قانونا Ù‹ ممد Øیاتی Ùˆ برای من چون برآید Ù…ÙØ±Ø Ø°Ø§ØªÛŒ از تثلیث
وَ همگان بدانند: چراغ که سوسو می زند از پاک وَ بر گرد
تو برگرد ÙˆÙŽ قصه ها بخوان از کواکب Ùسرد
که می چرخاندم تنبور وَ آغوشت وَ آرام وَ آغوشت وَ تنها وَ آغوشت وَ او را بیارای
همین Ú©Ù‡ مادرت را رÙته بودم دشت. سواØÙ„ در سواØÙ„ پیچیده بود در هم
وَ پرچم ها آویزان ٠بیانیه ها .
دیدی قابل انتقال است Ùˆ َسرود از ØµØ¨Ø Ú©Ù‡ مادرت را برده بودند تا نپروازد انگار در سواØÙ„ Ùخلیج، Ù…ÛŒ خواستیم همگی ÙˆÙŽ آوردند همگی.
تو آب بیاور و پارچه های تمیز.
پسرم بجنب! خون منتشر و َ قبله از دور پیداست.
ما چشم از قله ها بالا نرÙت Ú©Ù‡ سلول در سلول در هم بکوبدش Ú©Ù‡ دیوار در دیوار در هم بکوبدش ÙˆÙŽ تو آب بیاوری ÙˆÙŽ پارچه های تمیز!
پسرم بجنب
درد وضعیت بدی دارد!
بجنب...
------------------------------------------------------------
داوودی!
از تکان Ùانگشت هات Øلقومی از گیاه را Ù…ÛŒ پرد
Ùˆ تا چشم پرده Ù…ÛŒ اÙتد به سمت Ùبیروت
هدیه داده ام سرطانی ØŒ بچه هام را بگیرم مثل نمناک به مدرسه ات بیایم ÙˆÙŽ گلهای صورتی ،ارغوانی ØŒ بنÙØ´ را در کناره های خیابان پرنده عادت دارد بمیرد !
این را تمامی شیپورها آورده اند: Ù…ÛŒ رسم ØŒ Øتی نمی رسم به چشمه هایی از گردنت را خلاصش Ú©Ù† Ú©Ù‡ هوشیار انصاری Ùر طبیعت Ùغیبی ست.
از جمله نقشه ای در اوایل دور از مایملکم ، آتش بگیرانم ،
چراغ بیاÙروزم
که این گلستان است
وَ پیچ گلستان و٠می خوام تو قصه هات میخوام گرگ می خوام بچرخم
می خوام گرگ
Ú¯Ùته بودی Ù…ÛŒ بری ! بچه هام
Ú¯Ùته بودی Ù…ÛŒ Ú©Ø´ÛŒ ! بچه هام
Ú¯Ùته بودی بچه هام !
ای بچه هام Ú©Ù‡ مادر مثل همیشه دارو Ù…ÛŒ خورد در باغ ÙˆØØ´ دستت را بگیرم به بچه هام برسانم ØŒ نانم را برسم ای باغ ÙˆØØ´ از اصÙهان ٠شبی درندشت
یا امکان ٠چشم برای ذکر نیز امکان چشم تشکیل از داوودی و٠بچه هام را
می توانم بپاشم ،آب بریزم
بچه هام بلوغ زیبایی برای روز آینده ها همه چیز رابه بازی
کرده اند.
Reza نوشت