بربسترشب بوها----نصرت اله مسعودی
تقدیم به دکتر مهناز بدیهیان
بربسترشب بوها
مگردراین صدا
بال چند کبوترشکسته
وشب وغربت برآن
قطره قطره چکیده است
که دود آشیان های سوخته
دست از دلم بر نمی دارند
مگر کدام مرغ عشق دوباره
چشم در چشم تابوت خویش
در ص٠باز ماندگان
به بدرقه ی خود ایستاده است
که باز هندسه ی مرگ
شکل غریبی دارد
مگر Ú†Ù‡ طوÙانی
زیرو بم این Ù„ØÙ† را امشب
چنین زیرو رو می کند
که مرغان دریایی هم
برگرده ی موج ها
از گریه باز نمی ایستند.
-"تنهایم نصرت،تنهایم
با بوی دلتنگی Ùشب بوهایی
که از من
تو را می خواهند!"
صدا
ازآن سوی سیم است
که تیره ترین ابرهای عالم را
با چند واژه
به بام این خانه مخابره می کند
تا شاعر بیچاره
تک خوان سنگین ترین گریه ای باشد
که تا کنون
بر سق٠تنهایی باریده است.
پارمیدا!
من ملودی Ùاین مویه را
با چشم ها یم می نویسم
تا شانه های عاشقان عالم
آنقدر خیس بمانند
که تنهایی تو
وگریه های من
کتیبه ی باران خورده ای شود
که شانه به شانه
در بازار ها بگردد
شاید در برزنی روزی مدرسه ای باز شود
که درآن
"دوست داشتن"
چنان چهره Ú©Ùنَد
که بوی موی لیلی و مشق های مجنون
درس های کهنه ای بیش نباشند.
پارمیدا!
کاش امشب
بی آنکه Ùردا ها
ØµØ¨Ø Ùقیامتی
جا به جایم Ú©Ùنَد
بغل Ùتنهایی تو
بر بستر دلتنگی Ùعزیزآن شب بوها
می مردم.
نصرت اله مسعودی
mahmag نوشت