بنشین دمئ و بگو
بنشین دمئ و بگو


اگر که نگریستم با تو

تردید نکن

و ناباوریت را بگذار تا پیاله ائ دیگر


دیریست

چشمم چونان کویرئ وا خورده از سیلاب سالهائ پلشتیست!

بنشین دمئ و بگو

آوازم ده

به هر نوایئ که دلت ساز مئ کند

با تو خواهم گفت

و هم آوازیم را

تا هرآنجایئ که داد باشد و دادخواهئ

حتئ در رسوایئ محض

با تست

اما

گریستن را نگو

که نمانده است اشکئ

از پس این همه طوفانئ که رفت

و ترک خورده رودئ خشک مانندم

که درعطش باران بهار

چشم مئ دارد راه

بنشین دمئ

و بگو با من

که دیریست

همنوایئ را دلتنگم!


مه 2006


نزدیک دور.....



از یک گام با تو

تا دنیایئ فاصله

از یک بوسه

تا یک های

از یک سکوت مبهم

تا یک فریاد

چون بانگ تنهایئ

در دل جنگلئ

از بیم انبوهی بئ کران

از یک هوار

تا یک گم شدگی

از یک لبخند

تا خشمئ

که بمشتئ فرو مئ کوبد

از یک صدا

تا بئ کرانئ سکوت

ازیک نگاه

تا انتظار بئ ثمر

از یک خیال

تا یک غربت

از یک تنهایئ محض

تا دنیای با تو بودن

چقدر

نزدیکٍ دوریم!


مه 2006



بيگانگئ.....

بئ هيچ
هائ و هوئ
گذشتيم از كنارِ هم!

و نگاهمان

تنها نشان مشترك
از دو سوئ بود

كه سخن گفت

بئ هيچ ترديدئ!

و دور شديم

از دوسوئ....

سايه هامان

پشتِ ترديد

سخن مئ گفتند:

بذرئ كه مئ پاشيم

با هر گام!

بيگانگئ را

چه كسئ

درو خواهد كرد!؟

نوامبر2003
لاهه

گیل آوایئ

هستم....

بودم!
نبودم!

بودم شاید

از آنکه مئ دیدم

اندیشه ام بود

در لابلائ چراهائ

آوارٍ

بئ جواب!

نبودم

شاید بودم

دررهگذار پروازئ

نابجا

لمیده بر پرٍ خیال و

رفتن و

رفتن و

رفتن....

به دیارئ

که آوار

که آباد

که غارت

خیانت

فریب

بئ وطنئ.....

بودم

چون درد مئ کشیدم

بودم

چون بال مئ گشودم

بودم

چون فریادم بود

فریاد

فریاد

فریاد

آه....

نمئ دانئ

نمئ دانئ

که چگونه لب بر نگشوده

خموش

تو گویئ

سنگئ

سنگواره ائ مانند!

فریادم بود اما

که جهانئ تاب شنیدنش نبود

بودم

آرئ بودم

هم سان با کنون من

کنون من با تو

با تو که مئ خوانئ

با تو که

بر گستره خیال من مئ کاوئ

با لبخندئ شاید

آه...

دیوانه

دیوانه

دیوانه

رفته ائ تو!

کاش رفته ائ بودم

رفته ائ به راهئ

که چشم برنگشوده

که کال

از آغاز

تا به انجامم

بهتر بود شاید

یا

یعنئ بودن که نبودنش یکسان است

مگر

بارئ به شانه ها

مگر

بدوشند

مگر

بدوشانند

و باشئ هیمه ائ هماره

در برافروختن آتشئ

آتشهایئ خانمانسوز

ارتشئ

برائ مرده باد

زنده باد

اما نبودم

نبودم آن سان

و این سانم نیز

باور من است

هستم

آرئ هستم هنوز

هستم

همان گونه که با توام

همان گونه که....

آه نه

نه

فراتر از آن

فراتر از رزم

خشم

فریاد باتو

همپائ با تو

آرئ فراتر از آن

که قلب مرا

با تو قسمت مئ کنم

همانگونه که سرنوشت من

با تو

تو با من

ناگسسته پیوند خورده است!

------------------------
شعری تازه از گیل آوایی

گویند مرا چقدر سخت جانئ مرد

بعد از همه سال باز ایرانئ مرد

گویم چه کنم روح و روانم آنجاست

بئ روح و روان چو خاک بر بادم مرد



دیوانه ام و زعقل آزادم من

چون باده به جام خویش زندانم من

مستم دگر این چون و چرایم نکنید

از من گذرید که خانه بر بادم من



بیچاره ببین چرا چنین زار شدئ

در چشم جهانیان چنین خوار شدئ

از بهرکه مئ کنئ توپیراهن چاک

بنگر زخرافه ها چنین هار شدئ!



ما باده خود بسیم و زر نفروشيـــــــم

مستئ بكلام مرده خرنفروشيـــــــم

ما بوسه زنيم بخاك پائ مستــــــان

وین بوسه به شاه و شیخ خر نفروشیم

------------------
6/8/2006
مشت مئ کوبم


مشت مئ کویم زخشم

به سر

سنگ

هوار مئ کشم از درد

که در سرزمین من

بیداد

بیداد مئ کند

و بر توانمندئٍ بئ مانند

دریغا و دردا

انسان

بر خاک مئ گسترد

و خشکیده نان و نیاز را

در انبوه زباله مئ جوید

اما

انسان واره گانئ پلید

پلیدئ مئ زایند

وخدائ را

به شکنجه و شلاق و دار و داغ

نعره مئ کشند

در غارت سیرئ ناپذیرشان

و کاخ نشینانند قاتلان

و انسان

در بهت ناباوانه ائ

مصلوب مئ شود!

در سرزمین من

خدا

واژه تلخیست

لا پوشان غارت و تاراج

و کلامش

نعره پلیدانئ

که هماره فریب مئ کارند به هیبت آیه هائ مرگ

مشت مئ کوبم زخشم

به سر

به سنگ

هوار مئ کشم از درد

وانتظار

در اوج بهتئ کمر شکن

که سیلاب

دیریست

سر ریز باید شده باشد!؟


گیل آوایئ