F.Shojae-Ùرزاد شجاع
شعر 1
دستهای خورشید سا یه ایست
تا ابدیتی که
ستاره ای متولد شود
ازرØÙ… ماه
وتو
خاستگاه اراده زمین
Ú©Ù‡ Ù†Ùس Ù…ÛŒ کشد اندازه آدمها
ودوباره ای دیگر
به آخردنیا .
می توانم آیا
ادامه ای باشم درØوالی Øال وهوایی Ú©Ù‡
هنزهم به تماشایت نشسته شاید؟.
زندگی زود ترازاین شروع می شود
که ما توان زانوانمان را
به جاده ها سپرده باشیم.
اکنون
Ù†Ùس Ù…ÛŒ کشیم درخاک Ùˆ
رشد می کنیم
درگیاه .
مرگ
اندازه هیچکس نیست
تا سایه ای که
می رسد به صنوبرها.
31/3/85
شعر 2درهیاهوی آهن وعشق
خاک ترانه می خواند
ومن
تا یک قدم مانده به قا متت
قنوت چشمانم را
می ریزم به دستهایی که
خدا درتوآÙرید Ùˆ
اقامه بوسه ای که
مادرم به پیشانی بهشت بست .
اکنون درتوبزرگ می شوم
اندازه خودم و
ثبت می شوم
درسجده هایت.
اینجا
آب همترانه آتش است و
نگاهت
لبریزازخدا
کجا جا ما نده ام
که نمی رسم به تو؟.
31/3/85
2006/06/24 18:50:06
از راه می رسی
هر روز
هر شب
میدانم
نگاهت چقدر طولانی ست
باید بال در بیاورم
چشمانت پر از آشیانه است
نگاه
پشت هر ستاره ای
یک لبخند در من می خندد به خوبی هایت
پشت لبخندم
وقتی از راه برسی
یکی مرا از من می دزدد
که شکل آینده ی من است
Ùˆ تو Ú©Ù‡ بامن Ùاصله ای نداری
باید Øواسم را جمع کنم
ما را برای راه می خوا هند
چه برسیم
چه نرسیم
این پایان طولانی ست!
26/2/84
2006/07/06 12:46:09
دستهای خورشید سا یه ایست
تا ابدیتی که
ستاره ای متولد شود
ازرØÙ… ماه
وتو
خاستگاه اراده زمین
Ú©Ù‡ Ù†Ùس Ù…ÛŒ کشد اندازه آدمها
ودوباره ای دیگر
به آخردنیا .
می توانم آیا
ادامه ای باشم درØوالی Øال وهوایی Ú©Ù‡
هنزهم به تماشایت نشسته شاید؟.
زندگی زود ترازاین شروع می شود
که ما توان زانوانمان را
به جاده ها سپرده باشیم.
اکنون
Ù†Ùس Ù…ÛŒ کشیم درخاک Ùˆ
رشد می کنیم
درگیاه .
مرگ
اندازه هیچکس نیست
تا سایه ای که
می رسد به صنوبرها.
31/3/85
شعر 2درهیاهوی آهن وعشق
خاک ترانه می خواند
ومن
تا یک قدم مانده به قا متت
قنوت چشمانم را
می ریزم به دستهایی که
خدا درتوآÙرید Ùˆ
اقامه بوسه ای که
مادرم به پیشانی بهشت بست .
اکنون درتوبزرگ می شوم
اندازه خودم و
ثبت می شوم
درسجده هایت.
اینجا
آب همترانه آتش است و
نگاهت
لبریزازخدا
کجا جا ما نده ام
که نمی رسم به تو؟.
31/3/85
2006/06/24 18:50:06
از راه می رسی
هر روز
هر شب
میدانم
نگاهت چقدر طولانی ست
باید بال در بیاورم
چشمانت پر از آشیانه است
نگاه
پشت هر ستاره ای
یک لبخند در من می خندد به خوبی هایت
پشت لبخندم
وقتی از راه برسی
یکی مرا از من می دزدد
که شکل آینده ی من است
Ùˆ تو Ú©Ù‡ بامن Ùاصله ای نداری
باید Øواسم را جمع کنم
ما را برای راه می خوا هند
چه برسیم
چه نرسیم
این پایان طولانی ست!
26/2/84
2006/07/06 12:46:09
سا مان بختیاری نوشت
soofia.blogfa.com