شعری از کریم سهرابی
این شعر توسط نصرت اله مسعودی Ø¨ÙØ±Ù… Ùˆ ویراستاری کامل رسیده است
برای نمی دانم چه کسی!
درکجای گیسویت این Ø·ÙˆÙØ§Ù† Ø¯Ø±Ú¯Ø±ÙØª
که شاخه ها
چنین شلاق می کشند.
که من
با باران روشن گیسوی دیروزت
گریه می کنم کناریاسی
Ú©Ù‡ Ù‡Ù…Ù†ÙØ³ مویت
عطرعصر خانه مان بود.
نگو که بگذریم
که بی تو
باران
سنگ پنجره می شود
ویاس ها کنار شعر مولانا
زبان شان بند می آید
ÙˆÙ„ØØ¸Ù‡ ها به سنگینی کبیسه
بر پلک من سنگ می شوند.
Ú†Ù‡ پا Ø³ÙØª کرده ای؟!
مگر شیادی از کنار شانه ات گذشته
که من در خود گم کرده مانده ام
و زیبایی مثل همیشه
دست مهربانی را پس می زند
وعطر گیسویت
در چوب ØØ±Ø§Ø¬ میدانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دانی
ØØ±Ø§Ù… Ù…ÛŒ شود
و هم پا در میا نی شعر من
پا در هوا می ماند .
بگذار Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ‡ نگذرم
که بوی پونه و پچ پچ برگ
از تو دلگیرند
واگر چه چشم ها یت کار دستم داده اند
اما من این چشم را
تا آن سوی ازل
بر میدانی که تو می دانی می بندم !
کریم سهرابی
برای نمی دانم چه کسی!

درکجای گیسویت این Ø·ÙˆÙØ§Ù† Ø¯Ø±Ú¯Ø±ÙØª
که شاخه ها
چنین شلاق می کشند.
که من
با باران روشن گیسوی دیروزت
گریه می کنم کناریاسی
Ú©Ù‡ Ù‡Ù…Ù†ÙØ³ مویت
عطرعصر خانه مان بود.
نگو که بگذریم
که بی تو
باران
سنگ پنجره می شود
ویاس ها کنار شعر مولانا
زبان شان بند می آید
ÙˆÙ„ØØ¸Ù‡ ها به سنگینی کبیسه
بر پلک من سنگ می شوند.
Ú†Ù‡ پا Ø³ÙØª کرده ای؟!
مگر شیادی از کنار شانه ات گذشته
که من در خود گم کرده مانده ام
و زیبایی مثل همیشه
دست مهربانی را پس می زند
وعطر گیسویت
در چوب ØØ±Ø§Ø¬ میدانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دانی
ØØ±Ø§Ù… Ù…ÛŒ شود
و هم پا در میا نی شعر من
پا در هوا می ماند .
بگذار Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ‡ نگذرم
که بوی پونه و پچ پچ برگ
از تو دلگیرند
واگر چه چشم ها یت کار دستم داده اند
اما من این چشم را
تا آن سوی ازل
بر میدانی که تو می دانی می بندم !
کریم سهرابی
Yasamin Ahmadi نوشت
pirooz bashid