آواز دانش سرا

شعری از مجيد فروتن

بر بوی کاج و اختران ناپيدا

درها هميشه بسته است

برروی گريستن شام گاهی

تنها يکی و ديگر هيچ

قصيده ی موهای زرد

بر بازوها با رگان آبی درشت

قضيه ی آفتاب

از شيشه های بلند

بر ازدحام شانه ها

و خم شدن درون اتاق ها

پوست زيبايی از هوش و نمک

سياهی جان کاه چشم ها و مژه

آه تنها يکی و ديگر هيچ

آن جا کوهسار بلند است

اين جا سنگ فرش تهی

بيرون به راه های بعد از ظهر

زير کاج ها که باد نمی آيد

بی مرگی ايستاده و عشق

با دست های ناپيداش

ميوه هايی از درخت می چيند

آن روزها تو بودی

تنها يکی وديگر هيچ

امروز منم

تنها يکی و ديگر هيچ.