شعری از بکتاش آبتین Bektash Abtin
( روشن است كه شب خاموش است )
تونيستي و روشن است كه شب
خاموش است و چراغ روشن
زنگ مي زند
ساعتي كه در من كوك كرده اي
و شب از تخت بر مي خيزد و من
از تو بر نمي خيزم
از Ú†Ù‡ Øر٠مي زنم نمي‌دانم
دست در دست تو داده بودم
كه پا به پاي عصا برگردم
و بي تو
پا برهنه رÙته بودم دريا
و در يا پنجره را باز گذاشته بودم كه بيايي
كه رÙتي
ومن پا مي‌زدم در خودم
كه اين دو چرخه نايستد
كه ايستاد !
باران مي آمد و
تو مي رÙتي
ومن مي دانستم
وقتي كه مقصد تو نيستي
شتاب كوله پشتي و
بي قراري شانه هاي من
از هيچ خياباني نمي گذرد .
Øسین دیلم کتولی نوشت