شعر تازه از مانا آقایی Mana Aghaee
اگر به من نزدیک می شوی
ای مرد!
بدنت را دور بینداز
من
نوازش های Ø±ÙˆØ ØªÙˆ را Ù…ÛŒ خواهم
تا نور را
لابلای پستان هایم
و صدا را
زیر Ú©ÙØ´ هایم اØساس کنم
ای مرد!
من زبانم را
از چوب رختی ها آویزان کرده ام
اکنون قلبم را
از جامدادی ام بیرون می کشم
تا کلماتم را
عاشقانه به پای تو بریزم
ای مرد!
من Ùکر Ù…ÛŒ کنم خدا
آدم را
برای غنچه کردن لب ها Ø¢Ùریده است
و بادها را برای بالازدن دامن ها
ای مرد!
من نمی دانم این Øقیقت Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گویند چیست
اما می دانم
هروقت نام تو را بر زبان می آورم
یکی از دکمه هایم Ù…ÛŒ اÙتد
ای مرد!
من راه می روم
می نویسم
برهنه می شوم
و در آینه
Ù†Ùس های عمیق Ù…ÛŒ کشم
دیگر Øتی صندلی
مرا به نشستن متعهد نمی کند.
pooya نوشت