هلي‌كوپترها
ي توپدار
آخرين نشست عاشقان را
به گلوله بستند
پس از آن در مسلخ عشق
هيچ چيز نماند جز كينه‌اي ابدي
خشونتي ازلي
بعد عشق مصنوع
جايگزين شد و
خلا ناپديد.

كاوه درودگر


بر چهره‌ها تنهائي و غربت است
بر چهره‌ها سنگيني زمان نشسته است
چهره‌ها با چروك‌هاشان گواهان‌اند
چهره‌ها فريادند


من نيز . . .

سرائي مي‌خواهم بي‌آينه و منشور
آن‌جا در تنهائي و غربت
فرديت‌ منكوب‌شده‌ام را مي‌جويم
ايمان‌ از دست رفته‌ام را مي‌كاوم
و هزاربار در درون مي‌ميرم.
تهران- داخل اتوبوس واحد