A- Khakpourدر بی ØØ¶ÙˆØ±ÛŒ - شعر Ø§ÙØ³Ø§Ù†Ù‡ خاکپور
وقتيكه خدا از پشت دريچه ها مي گذشت
برشانه اش خورشيد تاريك مي شد
روياهايم را به ستاره اي بستم
كه ميان دو Ø³ØØ±Ú¯Ø§Ù‡ پير شد
خواب بودم
طلوع ز چهره ام گذ شت
2
كم بود، كم
ترا ديدن، بوييدن
كم بود، كم
بودي، به گاه نبودن
با تو بودن، بي تو بودن
كم بود، کم
كم، تماشايت
كم بود، كم
Ø¢ÙØªØ§Ø¨ لب بام
كم بود ، كم
3
توق٠در مرزهاي جهان
كه جايي نبوده براي درنگ
ترديد درچشمان آهو
به جستجوي پناهي
اين سو / آن سو
ياد تو مي آيد هر سو
ØØªØ§ در مرزهاي جهان
كه جايي نمانده براي درنگ
آسمان همچنان همين يكرنگ
yaghee نوشت