قلب من مرسوم نبود

كسي صداي مرا مي زند
و دست ام به افق ها دورتر است
خودم جا ماند
با قلبي كه مرا مي ربود
در اين جا به جايي خنده از چشم به لب ها
چه كسي لب هاي تورا
براي من ترجمه نكرد؟
من كه از هر چه مساوي تر باشم

باز براي تو بيش تر بودم
به پيراهن گفتم
مواظب قلب ام باشد
تو از من تپيده تر بودي
و قلب من مرسوم نبود.
حرف هاي تو باز توي خيابان
گوش مرا مي شنيد
گفتم خواب ام را ديده اند
كه روي گريه
جاي حدود من باقي است
تو بارها باران تر از من به هواي خودت بودي
و نمي دانستي از هر وقت ديگري
در ذهن من مانده تري
من غريبه ي اين افق ام
ودست ام به صداي تو مي چسبيد
وقتي به نشاني من
لب هايت را ترجمه مي كردي
من به زبان اصلي
دل ام براي تو مي گرفت.

مرا به جهان برگرديد


افق كجاست كه تكرار بزند
حيف از نگاه
كه توي چشم بماسد.
و سهم ريه از هوا
گريه گيران گلو باشم
ميان ناتمامِ بوهاي بريده .
مرا به جهان برگرديد
به شنيدني ترين سبزه ها
و وزيدن باد با هواي مخالف اش
در تلخي جمجمه ام
نيمه ها پر از تمام هاست.
نزاع من با نزع
سي سال تنفس مكروه بود
با بوي بد كتاب هايي كه مي خواندم
شب ها گس مي شدم .
حول و حوش مرگ
شوخي ترين قسمت ما بود
كه جلگه شيرين مي شد.

جا به جا نشديم
زندگي جايمان را گرفت.