نشست شاعران «شعر گواه» در آمريكا

The Resilience of the Human Spirit

مجيد نفيسي

در روزهاي شانزدهم و هفدهم سپتامبر 2006 در نزديكي شهر گريت بارينگتون، ايالت ماساچوست نشست هايي تحت عنوان "همايش كمانه پذيري روح انساني" تشكيل شد كه من نيز در كنار دوازده

شاعر ديگر در آن شركت داشتم. تركيب "كمانه پذيري" را من در برابر واژه انگليسي "رزيلينس" ساخته ام كه منظور از آن "كمانه كردن و برجهيدن" مي باشد، قابليتي كه در كمان و فنر ديده مي شود. برگزاركنندگان اين كنفرانس، آليسن گرانوسي باني "هنرهاي گل آبي" و دوستش شاعر صاحب سرمايه جن وارنر هستند. آنها هدف از اين نشستها را گرد آوردن و بهره بردن از تجربه ي شاعراني اعلام كرده اند كه بنابه موقعيت سياسي خود شاهد تجربه هاي دردناك همه سوزي، انفجار بمب هسته اي، قتل عام هاي خونين و تيرباران هاي گروهي يا برآمده از كانونهاي بحران جهاني بوده اند
كارولين فورشه شاعر و مترجم آمريكايي يكي از الهام دهندگان برگزاري اين همايش، نوع شعر اين شاعران را "شعر گواه"(poetry of witness) مي نامد و در تعريف آن در مقدمه ي گلچين بزرگ خود "در برابر فراموشي: شعر گواه در سده ي بيستم" كه در سال 1993 منتشر شد مي نويسد كه شعر گواه شعر شاعراني است كه شخصا و مستقيما شرايط فشار شديد اجتماعي را گذرانده اند: تبعيد، سانسور دولتي، سركوب سياسي، شكنجه، زندان، اشغال نظامي، جنگ و سوءقصد. در گذشته بيشتر شعرهايي كه در گلچين فورشه آمده به سادگي "شعر جنگ" ناميده مي شد، اما اين نوع شعر كار بسياري از شاعراني را كه در شرايط فشار طاقت فرساي سانسور، زندان، تيرباران و تبعيد از سوي حكومتهاي خود قرار دارند دربر نمي گرفت. بدين دليل "شعرگواه" نسبت به "شعر جنگ" دايره ي وسيع تري را در برمي گيرد. بدبختانه خانم كارولين فورشه(Carolyn Forche) به دليل ابتلا به سرطان پستان و آغاز شيمي درماني نتوانست در اين كنفرانس شركت كند.

محل برگزاري كنفرانس در "مركز گوتري" است كه خود داستاني جالب دارد. اين مركز فرهنگي سابقا كليسايي بوده كه آرلو گوتري آوازخوان و هنرپيشه ي آمريكايي به ياد پدرش وودي گوتري به صورت يك بنياد فرهنگي درآورده است. وودي نوازنده ي ساز بانجو و خواننده، يكي از سرشناس ترين هنرمندان جنبش كارگري و سوسياليستي آمريكاست كه آوازش "اين سرزمين، سرزمين همه ي ماست" به صورت يك آهنگ ملي درآمده است. همكار سرشناس او پيت سيگر هنوز زنده است و كار وودي را ادامه مي دهد. شهرك گريت بارينگتون يكي از نخستين جاهايي است كه مهاجرين اروپايي در قرن شانزدهم در آن اسكان گزيده اند. آسمان و زمين، رنگها و بومها و صداها مرا به ياد ايران مي اندازند. خوشحالم كه براي چند روزهم كه شده از آفتاب بي رحم جنوب كاليفرنيا دور شده ام.

جمعيتي كه براي شركت در اين برنامه و كارگاههاي آن ثبت نام كرده اند صد نفر مي باشند كه همه خود شاعر، نويسنده و استاد دانشگاه مي باشند.

برنامه در روز شنبه پس از خوشامدگويي و اعلام همدردي با كارولين از "ديدار با شاعران" آغاز مي شود و در بعدازظهر يكشنبه با بخش "كيمياي اميد" پايان مي يابد.

در ميان اين دو جلسه ي عمومي هشت كارگاه كوچكتر قرار دارد بدين ترتيب:"شعر به عنوان پلي براي ارتباط"، "ميان دو جهان: گفت و گو"،"وقتي كه كمتر بيشتر است: شعر هايكو"، "شعر به عنوان يك ابزار سياسي"، "گفت و گو با شاعران"، "تبديل درد به آفرينش"، "بازماندگان شرايط تصورناپذير"، "گفت وگو با شاعران و مهرباني: تجربه اي در نگارش". من در سه كارگاه "كشيدن پل" و "بازماندگان" و "گفت و شنيد" شركت كردم. كارگاههاي گفت وگو بين شاعران و شركت كنندگان به صورت حلقه اي روي چمن كنار ساختمان انجام گرفت.

شاعران شعر گواه دوازده تن هستند كه در زير به معرفي شان مي پردازم:

كلاريبل الگريا: اين خانم هشتاد و دو ساله شاگرد "خوان رامون خيمه نز" شاعر اسپانيولي برنده ي جايزه نوبل است. وقتي كه به او مي گويم كه محبوب ترين كتابم در كودكي "من و خرك من" اثر خيمه نز بود كه به الهام از آن اولين كتابم به نام "پاپي سگ من" را در نه سالگي نوشتم مي خندد. كاريبل، زاده نيكاراگوئه است ولي سالهاي زيادي را در ال سالوادور گذرانده. او در انقلاب ساندينيستها شركت داشته ولي به جنبش عدم خشونت وابسته است. امروزه الگريا يكي از سرشناس ترين شاعران آمريكاي لاتين است و آثارش به چهارده زبان ترجمه شده است. او در موناگوئه زندگي مي كند و همراه پسرش به كنفرانس آمده بود.

ليليان بروكز ــ نمتز: او زاده لهستان است و در زمان نازيها به مدت هيجده ماه در گتوي ورشو زندگي كرده است. امروزه در ونكوور كانادا اقامت گزيده است. كتاب داستانش "آن چمدان قهوه اي قديمي" محبوبيت پيدا كرده است. هنگامي كه در كارگاه "بازماندگان" تجربه ي خود را در گتو شرح مي داد راز عنوان داستانش را در مي يابم. او در آن زمان هشت ساله بوده. يك روز پدر و مادرش چمداني به دستش مي دهند و او را ترغيب مي كنند تا از دروازه ي گتو بگذرد و سپس به دهي كه مادربزرگش در آنجا مخفي بوده سفر كند. نگهبانان گتو عبور او را ناديده مي گيرند زيرا قبلا رشوه اي دريافت كرده بودند. اي كاش كساني كه امروزه به انكار "همه سوزي يهوديان" مي پردازند آنجا بودند و به داستان ليليان گوش مي دادند. به او قول مي دهم كه شعر "هلن" را كه براي يك زن سالمند يهودي در سانتامونيكا نوشته ام بفرستم.

ياسوهيكو شيگوموتو: اين شاعر هايكوسرا در زمان انفجار بمب هسته اي در هيروشيما پانزده ساله بوده است. در آن دقيقه او در زير پلي مشغول تعويض لباس خود بوده تا همراه با ديگر دانش آموزان و كارگران به كندن تونلي درون كوه بپردازد. وقتي كه آن صداي مهيب را مي شنود احساس مي كند كه برق بر پوست شكمش دست مي كشد. ياسوهيكو از كاروان مجروحين گفت كه با پوست هاي آويزان حركت مي كردند و دستهايشان را در هوا افقي مي گرفتند تا مانع حركتشان نشود. در بخش "اميد" وقتي كه مي گفت در سالهاي پس از انفجار جوانه ها را ديده كه دوباره سبز شده اند دريافته كه انسان مصيب زده بايد‌ اميد را از طبيعت بياموزد. ياسوهيكو با وجود كهولت چون يك كودك دلشاد است. وقتي كه مي خواهم او را در آغوش بگيرم مرا پس مي زند و مي گويد اين در فرهنگ ما نيست و به رسم ژاپني ها خم مي شود. ولي من به حرفش بي اعتنايي مي كنم و مي گويم شور انساني بالاتر از فرهنگهاست و در آغوشش مي گيرم. اين ترجمه ي يكي از هايكوهاي هيروشيمايي اوست:

تنديس كودكي در هيروشيما:

انگار دارد راه مي رود

به دنبال يكي پروانه.

گوان چي تين: او را سولژنيتسين ويتنام لقب داده اند. چي براي بيست و هفت سال در زندان هاي كمونيست ها استخوان خرد كرده است. در سال 1979 پس از آزادي اوليه از زندان به سفارت انگليس مي رود و دفتري از شعرهايش را كه در زندان به حافظه سپرده بوده به مقامات سفارت مي دهد. پس از بازگشت او را مجددا به زندان مي اندازند ولي به مرور شعرهايش به سه زبان ويتنامي، فرانسوي و انگليسي چاپ مي شود. و حكومت ويتنام در اثر فشار جهاني چي را آزاد مي كند. امروزه در محله ي ويتنامي ها در اورنج كانتي كاليفرنيا زندگي مي كند. شعرهايش غالبا زيبا و دردناك هستند ولي چي هنگام سخنراني چون مبلغي ضد كمونيست حرف مي زند و جنايات كمونيسم را مافوق فاشيسم و نازيسم مي داند. از او مي پرسم: مي داني كه مردم ويتنام در سراسر جهان به دليل مقاومت در برابر متجاوزين ژاپني، فرانسوي و آمريكايي محبوبيت دارند؟ جواب مي دهد: مقاومت در برابر تجاوز بيگانه را نبايد با اختناق كمونيستي تاخت زد. او باور دارد كه شرايط زيستي مردم ويتنام امروزه بدتر از دوران سلطه ي فرانسويهاست. در پايان نشست ها وقتي كه از ما مي خواهند تا دست هاي پهلودستي را بگيريم و يكي از سرودهاي پيت سيگر را بخوانيم دست او را مي گيرم و حس مي كنم كه با وجود اينكه زنداني آرمان خويش است به او نزديكم. در آن حال به ياد صمد قهرماني مي افتم كه پس از سي سال در سال 57 از زندان هاي شاه آزاد شده بود و من همراه حسين كه مدتي را در كنار صمد گذرانده بود براي ديدارش به خانه اش در جمشيدآباد رفتم. آري حس انساني بالاتر از مكتب هاي سياسي و آرماني ست و ريشه هايي عميق تر دارد.

الكساندر كيمني: اين شاعر روآندايي از قوم توتسي است و بيشتر افراد خانواده اش به دست مهاجميني از قوم هوتو كشته شده اند. او براي چند دهه است كه در‌ آمريكا زندگي مي كند و استاد زبان شناسي مي باشد و چون چامسكي معتقد است كه زبان پايه اي زيست شناختي دارد. وقتي كه يكي از شعرهايش را به زبان مادريش مي خواند به آساني مي شود حضور وزن و قافيه را در آن حس كرد. مي گويد كه گاو در فرهنگ او نقشي اساسي دارد و چشم زيبا به چشم گاو تشبيه مي شود. جمعيت مي خندد اما من به او مي گويم كه در ادبيات كهن فارسي نيز همين تشبيه وجود دارد.

چومن هاردي: اين بانوي جوان زاده ي كردستان عراق است ولي سالهاي زيادي را در ايران گذرانده است. با هم به فارسي و انگليسي حرف مي زنيم. در حال حاضر در لندن و اوپسالا زندگي مي كند و با شوهر انگليسي اش به كنفرانس آمده است. زيبا كرباسي را مي شناسد و از اسماعيل خويي به نيكي ياد مي كند. مي پرسم كه آيا اسم كوچكت به معناي "چمن" فارسي است مي گويد كه "چوم"‌در كردي به معناي "رود" است. به ياد ده "چوم" در نزديكي اصفهانك مي افتم كه به پلي به همين نام متصل است كه از رودخانه ي زاينده رود مي گذرد. نام خانوادگي ش به معناي "تپه" است. در يكي از كارگاهها دنيا ميخائيل شاعر عراقي مي گويد كه از اين كه چومن خواستار جدايي كردستان از عراق مي باشد غمگين است. چومن پاسخ مي دهد: شوهر از ازدواج راضي است ولي زن چه كند اگر خوشحال نيست و مي خواهد جدا شود! همه مي خندند و دنيا مي گويد ‌كه از جدايي كردستان براي آن غمگين است كه اين منطقه تنها جايي است كه در عراق تا اندازه اي آرامش دارد. چومن با مهرباني پاسخ مي دهد: در اين صورت حاضرم كه باقي بمانم! خانم هاردي دفتري از شعرهاي شيركوه بي كس شاعر نام آور كرد را به انگليسي ترجمه كرده و در دست انتشار دارد.

دنيا ميخائيل: اين شاعر عراقي در دهه 90 مجبور به ترك عراق شده و اكنون در آمريكا به سر مي برد. دنيا از قوم کلداني است كه خود را پيرو كاتوليسم مي دانند. در شعرهايش هزل تلخي دارد و پيامش به جهان اين است كه ما عراقي ها را تنها بگذاريد. ما قرنهاست كه مي دانيم چگونه با يكديگر كنار بياييم.

نيومي شهاب ناي: زاده ي آمريكاست از پدري مسلمان و فلسطيني و از مادري مسيحي آمريكايي. نيومي از شاعران سرشناس آمريكايي به حساب مي آيد و در تقويت صلح و همبستگي ميان فلسطيني ها و اسرائيلي ها مي كوشد. او بسيار پرشور است. صبح ها كه براي صرف صبحانه به اتاق غذاخوري مي رويم صدا و سيماي او همه جا را تسخير كرده است. به او مي گويم: اگر چه اين حرفي مستعمل است، اما بايد بگويم كه در رگت خون عرب جاريست. مي خندد و مي گويد كه به آن افتخار مي كند. شوهرش دانماركي است و پسوند "ناي" در ته اسمش از او مي آيد. در كارگاه "كشيدن پل" ميان من و دنيا نشسته و مي گويد كه من ميان ايران و عراق نشسته ام تا آن دو را با يكديگر آشتي دهم! در يكي از شعرهايش از اورشليم حرف مي زند كه در آن كودكان اقوام گوناگون هر روز عصر خوراكهاي قومي خود را با يكديگر تقسيم مي كنند و آرزو مي كنند كه سياستمداران خاورميانه نيز از اين سنت بياموزند.

والژينا مورت: او جوان ترين شاعر ماست و از درد ملي مي نالد. نمي داند كه چرا كشورش را بلاروس يا روسيه ي سفيد ناميده اند.

مي گويم كه در جايي خوانده ام كه تزار خود را سفيد ناميد چون مي خواست از امپراتوري رم و بيزانس عقب نماند كه به ترتيب رنگ هاي صورتي و سرخ را رنگ ملي خود دانستند. مي گويد كه روسيه ي سفيد در گذشته جزو اتحاديه لهستان ــ ليتواني بوده و فقط بعدها به تسخير تزار درمي آيد. وقتي كه مي فهمد ادبيات روسي در ايران محبوبيت دارد مي خندد و چشم هاي زيبايش مي درخشند.

لي ــ‌ يانگ لي: پدرش مدتي طبيب مائو بوده ولي پس از انقلاب چين به اندونزي مي رود. در آنجا به زندان سوكارنو مي افتد و سرانجام به آمريكا مي كوچد. علت اصلي دربدری خانواده شان را در چيني بودن خود مي داند. مي گويد: هر چند وقت يك بار مسلمانها در اندونزي مي ريزند به محلات چيني و به قتل و غارت مردم مي پردازند. چيني هاي اندونزي در تجارت و صنعت دست دارند و به دليل رفاه نسبي شان سپر بلاي جامعه مي شوند.

پيش از اين كه جلسه ي عمومي شعرخواني شاعران در شنبه شب آغاز شود لي كه خود را دائويست مي داند به مدت بيست دقيقه به اجراي تمرين هاي بدني و ذهني مي پردازد و جمعيت را به تمدد اعصاب فرا مي خواند. پس از پايان تمرين ها به او مي گويم كه جالب ترين بخش همان تمرين آخري بود كه بايد براي هفده بار همراه بازدم نشيمنگاه خود را منقبض مي كرديم! جواني بذله گو و آرام است.

اورلاندو منز: وقتي كه فيدل كاسترو در كوبا انقلاب مي كند پدر و مادر اولاندو به پرو مي روند و او در آنجا به دنيا مي آيد. او نيز مانند چي شاعر ويتنامي بسيار ضد كمونيست است ولي شعرش برخلاف چي از عمق خالي است. با اين وجود برايم جالب است كه يك بار در سر ميز شام با شاعر ساندينيستي كلاريبل يك جا نشسته است.

مجيد نفيسي: من در بخش "ديدار با شاعران" از شبي مي گويم كه پس از تيرباران همسرم عزت دوباره به شعر روي آوردم و سپس سه شعر به ياد عزت، برادرم سعيد و خواهرزاده ام حسين مي خوانم. شعر آخر را به خواهرزاده ام چشمه تقديم كرده ام كه در اوين به دنيا آمده است. در ميان حضار برادرزاده ام شيدا ديده مي شود كه از مادري آمريكايي است. چهارده سال است كه او را نديده ام. حالا او به بانويي زيبا و فكور تبديل شده و بوي چشمه را مي دهد.

شيدا يك سال تمام در كشور اكوادور بوده و در حال حاضر در بنيادي براي پاكيزگي محيط زيست و حمايت از سرخ پوستان كار مي كند. همه او را دوست دارند و من به ياد دوران جواني خود مي افتم كه چون شيدا سري پر شور داشتم. در كارگاه "پل ارتباط" بر اين نكته پا مي فشارم كه ميان قاتل و مقتول نمي تواند آشتي به وجود آيد مگر اين كه نخست جرم در دادگاهي بيطرفانه مورد بررسي قرار گيرد و حكم مجازات مجرم صادر شود فقط آن گاه مي تواند سخني از آشتي و پل ارتباط در ميان باشد. نه قصاص، نه فراموشي، بلكه اجراي عدالت، فقط آنگاه شعر مي تواند چون پلي براي تفاهم بيشتر و نزديك تر كردن دلها به كار آيد. البته شعر مي تواند در زمان جنگهاي ملي و قومي به عنوان وسيله اي براي تفاهم بين اقوام متخاصم به كار آيد و مردم را در برابر سياستمداران عوام فريب و جنگ طلب بشوراند. در اين زمينه من شعر "به همسر يك سرباز" را خواندم كه به هنگام آغاز تجاوز دولت بوش به عراق سروده ام.

دلپذيرترين بخش برنامه براي من فرصت هايي بود كه توانستم به طور خصوصي با شاعران و افراد شركت كننده گفت وگو كنم و قصه ي زندگيشان را بشنوم. وقتي كه با هواپيما به لس آنجلس برميگشتم به دوست همراهم گفتم: چه طنز تلخي! ياسوهيكو كه دولتش با نازيسم هيتلري همدست بوده در كنار ليليان مي نشيند كه خانواده اش قرباني كوره هاي آدم سوزي مي گردد و چي كه بيست و هفت سال در زندانهاي سرخ ويتنام بوده و در كنار كلاريبل مي نشيند كه شاعر ساندينيستي است.

نشست هاي شاعران شعر گواه در ماساچوست به من آموخت كه تجربه ي مشترك انساني بالاتر از مرزهاي سياسي و آرماني قرار دارد و شاعران مي توانند و بايد با سلاح شعر خود نه تنها عليه قساوت انسان بر انسان شهادت دهند، بلكه با نزديك تر كردن دلها مردم را از غلتيدن به خشونت و بيداد باز دارند.

سپتامبر 2006

شعر زير را مجيد نفيسی برای خواهرزاده اش "چشمه" که در زندان اوين به دنيا آمد، سروده و در نشست شاعران گواه آن را خواند.

دستخط

سركش ها و نقطه هايت در جاي خود نشسته اند

و هيچ افتادگي در دندانه هايت نيست

"يا" و "نون" را نشكسته اي

و "الف" و "را" يت درهم نرفته اند

كاغذت به مرمري سفيد مي ماند

كه حرفهايت در آن فرو رفته اند

انگار سنگنوردي هستي

كه قلم را در سنگ فرو مي بري

تا جا پاهايي استوار بسازي

پدرت سنگ نوردي را به من آموخت

او سرانگشتاني توانا داشت

و چشم هايي تيزبين

ميخ ها را در جاي استوار مي نشاند

طناب را از حلقه ها مي گذراند

و پله به پله بالا مي رفت

هنگامي كه به فراز صخره مي رسيد

برمي گشت و به پايين نگاه مي كرد

و لبخندي گره هاي پيشاني اش را مي گشود

تو در بند زاده شدي

و پدرت تو را هرگز نديد

اما من در خطوط نامه تو را شناختم

جمله هايت چون آه كوتاه هستند‌

و گاهي چون گلوله به قلب مي نشينند