تقدیم به آنها که هنر همدردی دارند ، والاترین هنر انسان......
null


انسان نباشیم که نیمی
سست و پلید و شکسته خو
و نیمی
با قامتی که مدام خرد می شود
زیر بار فصلهای بی حضور.
و با گلویی که هر چه فریاد می زند
دشت خالی است
.
هر چه می دود در این راه پر سنگلاخ
دو پاو چهار پا.
شش دانگش بجاست
و می پرسد: چرا درها همیشه بسته است
در چهار فصل این جهان؟.
.





انسان نباشیم
غبار به چهره .
دستان پینه چنین ریشه گرفته
در عمق بودن مان.


و چرا آب نباشیم
انعطاف پذیر و سخت جان
همیشه دوان ، دوان بسوی دریا ها .

چرا سنگ نباشیم،
شیشه دل
سخت و پا بر جا.

حتا قناری کوچکی باشیم.
برای دانه ها بخوانیم به فصل بهار
و بال گسترانیم هر کجا که آفتاب پر رنگ است
.

احتیاط چه سوددر این بی اعتباری جهان
که پر از تصادم گفته ها و نا گفته است.
انسان نباشیم
که نبود ه ایم و نیست انسانی....

2006 SF