دو شعر از رضا اکوانیان R.Akvanian
1
يكي به مثابه عقل
يكي به مثابه درد
Ùˆ اين قلم كاÙÙŠ است
براي مرداني
كه سال ها در سلول انÙرادي
زيسته اند ، گريسته اند؛
و نوشته اند
براي انسان ، آزادي؛
و عدالت
در سرزميني كه Ø¢Ùتاب،
سالهاست نتابيده است
2
گرسنه مي خوابد.
گرسنه مي نويسد.
تا شعر بنويسد.
روسري اش را در خيابان دور مي اندازد
ميدان را دور مي زند،
تا طعم آزادي را بچشد.
لبخند مي زند
به زندگي ؛ در بند
Ùˆ عادت دارد به دختري Ùكر كند
كه سيگارش را با اشك روشن مي كند
تا روي شانه هايش شعر بنويسد.
اين شعر،
به زور تبر،
هرگز سانسور نمي شود؛
گيسوانش را دوباره در باد رها مي كند
دوباره دور ميدان دور مي زند
اما ، آزادي . . .
و تو نبودي
دختري شعرهايش را سوخت؛
و مردي تنش را .
سوÙÙŠ نوشت