ریشه در سرو

ای همیشه سبز
همیشه ایستاده ای در آستانه
MAHNAZ _ ARIO

همیشه می درخشی در خماری من
صدای تو سبز است ، حتا به فصل خزان
و می آیی حتا زمانی که رفته ای ، رفته.
خورشید می درخشد از سر انگشت
اشاره در نورت.
نشان توسپرده اند به ریشه های سرو
هزار هزار ریشه در جهان دارد
سبز و ایستا....
لندن مرداد 2005


معابد تنهایی
مادرم پولدار نبود اما
پول سفرم را رندانه به رویا ها
می پرداخت.
وهرگز منعم نمی کرداز
رفتن به شب نشینی ستاره ها
و همخوابگی مرا با استقامت یک آرزو
تقویت می کرد
و با چه سخاوتی برای روز زایشم
پروانه ها ی سفید را
بر لبه های دامنم رها می کرد.
انگشتانه ی مادرم همیشه زیبا بود.

اما پدر سخاوتمند تر
اجازه می داد با طاق بست
شاخه های مو مست شوم.
و عربده های کودکانه ام
شاخه های سرو و صنوبر را
آشتی دهد.
و او آنقدر آزاده بود که می گذاشت به تنهایی
در تخیل کودکانه ام
سفر کنم. ، سفری به دور دست این جهان
و یکروز که آفتاب اشاره اش را
از شانه های معصوم من گرفت
پدر مرا در معابد تنهایی
خدای خود خواند.
وآن روز آغاز ایمان من
به توانایی انسان شد.
م-ب