من هرشب خوابهای بیمارگونه ی زنی را تقسیر می کنم
فرشته رسولی
من را لابلای کتاب های عریان بزرگ کرده اند



لابلای صورتک های مست

و شب را کنار من جا گذاشته اند

وسکوت را

به بهای پیرهن های به ارث نبرده

ارثیه ی پدریم کرده اند!

تا دوباره بخاطر بیاورم

پدر را، در پشت خوابهای ناگهانی ایم

بر شانه های زنی بیمار

که هر شب با پاهای لخت از راهروهای خانه می آمد،

از دست داده ام.

انگار از ملافه های تو، تنها من مانده ام

از آن همه معشوقه ، خون ،

از گیسوان زنی که لابلای کثافت های تو گم شد

و از اتاق های تو صدا نیامد.

یک شب ، جلوتر بیا

من خوابم می آید

ازدیشب

ازآنهمه نجواهاي شبانه

جز خاکستر پیرهن های چاک خورده

چیزی نمانده است.



فرشته رسولی 5/8/85