این شعرهم تقدیم به ماه مگ


درما کسی نمی جنگد
وما
خود را درخود دارمی زنیم


ازکدام نبرد برگشته ایم
که این جنگ را
یاد گرفته ایم و
تمام نمی شود .
ما زند گی را گم کرده ایم
درهیاهوی گیج لحظه ها
که شلیک می کنند سمت شقیقه هامان .
هرشلیکی که شکل می گیرد
زندگی را
تا گورقلبمان تشییع می کند .
کاش آغازمی شدیم
ورویا ها مان را
به گردن زندگی می آویختیم و
به پا ها یمان راه را
ویا
تمام صندلی ها را دارمی زدیم
پشت قفس هایی که پرنده را
درسقوط بالهایش حبس می کنند
ترانه هامان نیز
سکوت می زایند
ازمادران مرده مردانی که
خاک را برگزیدند .