الآن تفنگ ها را مي گذاريم زمين و
مي رويم تريا نسکافه مي خوريم
و گور پدر بي پدر پاسبان هاي سبيلو
گور پدر قطعنامه ي ۵۴۴

شعر ۱

الآن تفنگ ها را مي گذاريم زمين و
مي رويم تريا نسکافه مي خوريم
و گور پدر بي پدر پاسبان هاي سبيلو
گور پدر قطعنامه ي ۵۴۴

پدر فاشيست من مارکس از آب در آمد
کلاشينکوف
پاشنه هاي مهتابي
پدر روي سيب صليب
بکش مرا تا کلاشينکوف نخورم
تا توي بار
تا توي اجاق گاز آدولف جوان
بکش مرا تا کلاشينکوف نخورم

توي گور خودم
پاسبان هاي مجعد
کاليبر ۲۸
خواب شوخي باور کنيد
شوخي ست
کافي ست تفنگ ها را بگزاريم زمين
کارل را بگزاريم توي گور
کلاشينکوف را بگزاريم توي گور
گور را بفرستيم توي اجاق ِِِ. . .
کارل را به نسکافه دعوت کنيم
کلاشينکوف
و بعضي ها را بفرستيم گورشان را گم کنند

توي گور خودم
دست هاي ۲۲
پاهاي ۲۲
کلاشينکوف
کلاشينکوف


شعر ۲

"
جامائيکا هم کشوري ست که مردمش دست توي دماغ مي کنند"



عقربه
ساعت
پرگار که دست مي خواهد
دستي را مي خواهد
عقربه روي نُتي به راست مي گردد
مي گردد روي نُتي
چه ساعتي ست اين روز؟
هرگز روي نُتي عقربه مي چرخاند
مگر نه اين که چه ساعتي ست اين ساعت؟
مگر نه اين که هرگز تني زنانه نخوابيد؟

زنا صاحب خود نيست
صاحب اگر که خانه بخواهد
عقربه مي چرخد
عقربه اگر پرگار

و دستي ننويسد که اين ها فرمول هاي براهني است نه دست که ..

البته پرگار مي خواهد
و البته که زنا صاحب خود نيست
ما که بيمار است
و هم خوابه اگر زن باشد هيچ نخوابيده است

عقربه تني را به احتضار مي کشد
عقربه
بچرخد روي بيضه هاي دوتايي

شعر که نمي خواهد
زن که آش پز خانه
پس چه کسي مي خوابد؟
آيا براهني در اين متن خفته است
شب
البته که دست ها پرگار
البته که زن نمي خوابد
البته
سلام رضاي عقربه هاي
که جامائيکا هم کشوري ست