شبیه زندگی....
به عزيز فريدوني و مظاهر شهامت و همه ي كساني كه دوستشان دارم

به آخرين گنجشكان بازمانده بر درخت،گفتم؛



بر درخت بوسيدنت را

و بر درخت در آغوش كشيدنت را

و شوق لمس كردن درخت را با تو

و همه چيز را

من خلاصه آوردم توي شعر ي

كه روي تنت بافتم

تا در تو؛

در فصلي راهي سفر شوم،

كه بوسه هاي زيادي از درخت ريخت

توي گورستان

كنار عزيز فريدوني

و زرد شد مثل كسي شبيه برف تابستان.



حالا رسيده ام جايي

كه معلوم نيست

كجاي شعر كي و با كي

خلوت كرده ام

با دوستي كه تازه پايش يا كله اش به دنيا باز شده

در شهري نزديكي من و تو

كه مايي مرده ايم؛

مرده در شعري به نام لجن

كه اين سطرش را پيوند مي زنم به نام تو:

اين شعر فقط به سه تن ربط ندارد

درست عين زندگي كه ادامه دارد

و خيلي ها را زود از قطارش پرت مي كند در جوي خيابان.



زمستان خود از قطار پريد در گورستان؛

تا فراموش شود

شبيه زندگي و شبيه رنگ پيراهن سياهم

كه فقط دو روز دوام داشت

در سيبري كه با آدم ها سپيد شد

شبيه اين زندگي

كه مال من است

اما مال من نيست

درست شبيه تو

كه از من دور افتاده اي

كنار پرندگان خزنده ،

در سطر بعد، نقطه . سر سطر .



حالا كبوتران سپيد

آورده اند خبر مرگ ميليون ها زن را

با خود به دره اي

كنار بيمارستان امام (( كه _ رفت كه رفت )) (( به درك))

و رفت هركس براي خودش

كنار كس خودش

و هر كس با كس خودش ؛

براي خودش ؛

كنار كس خودش.



بر مي گردم ؛

تا كسي را از خودم پايين بياورم

با حرف هام و استفراغ

كه چيزي جز شعر اعتراف نيست.

اعتراف اعتراف اعتراف اعتراف اعتراف ...

شاعر همين جا مرد

لطفن خودتان نام اين شعر را انتخاب كنيد.

نه ، چشم نگه داريد و گوشتان را نيز.

شعر هنوز ادامه دارد؛

شاعر مرده

درست شبيه دختر جنده ي مرده

كه راست راست با خودش قدم مي زند

توي شعر هاي كسي

كه خيلي پيشتر مرده

در يك سانحه ي سرماخوردگي شديد

اين عين واقعيت است

او اسهال خوني نداشت

و شما يا هر مخاطبي كه گوشتان را گرفته ايد،

خوب گوش كنيد:

اين اطلاعيه از زبان كسي است،

كه براي خودش كسي است.

صفحه ي گرامافون كه آيت الصندلي مي خواند را بر مي دارم

و گوش مي دهم

به صداي شاعري

كه چيزي از مرگش نگذشته،

در خيال خودش ،

با آزادي حمام آفتاب مي گيرد

مثل پرندگاني كه آب را دوست دارند

اما نه مثل درخت ؛

كه پاييز گورستان را زرد مي كند و باز ...

دوشيزه ي متحركه آيا من وكيلم ؟

شما را به دام دائم آقاي درد درآورم ؟

و براي بار صدم باز مي گويم :

دوشيزه ي متحوله ي متحركه آيا من وكيلم ؟

و اين راز در لانه ي گنجشكان روي درخت ماند

تا فصل پاييز

تا فصل بوسه ميان برگ هاي زرد و سرخ

و ميان آخرين گنجشكان بازمانده بر درخت.

رضا اكوانيان
دهدشت
شهريور 85