شبیه زندگی... رضا اكوانيان
شبیه زندگی....
به عزيز ÙØ±ÙŠØ¯ÙˆÙ†ÙŠ Ùˆ مظاهر شهامت Ùˆ همه ÙŠ كساني كه دوستشان دارم
به آخرين گنجشكان بازمانده بر Ø¯Ø±Ø®ØªØŒÚ¯ÙØªÙ…Ø›
بر درخت بوسيدنت را
و بر درخت در آغوش كشيدنت را
و شوق لمس كردن درخت را با تو
و همه چيز را
من خلاصه آوردم توي شعر ي
كه روي تنت Ø¨Ø§ÙØªÙ…
تا در تو؛
در ÙØµÙ„ÙŠ راهي Ø³ÙØ± شوم،
كه بوسه هاي زيادي از درخت ريخت
توي گورستان
كنار عزيز ÙØ±ÙŠØ¯ÙˆÙ†ÙŠ
و زرد شد مثل كسي شبيه بر٠تابستان.
ØØ§Ù„ا رسيده ام جايي
كه معلوم نيست
كجاي شعر كي و با كي
خلوت كرده ام
با دوستي كه تازه پايش يا كله اش به دنيا باز شده
در شهري نزديكي من و تو
كه مايي مرده ايم؛
مرده در شعري به نام لجن
كه اين سطرش را پيوند مي زنم به نام تو:
اين شعر Ùقط به سه تن ربط ندارد
درست عين زندگي كه ادامه دارد
و خيلي ها را زود از قطارش پرت مي كند در جوي خيابان.
زمستان خود از قطار پريد در گورستان؛
تا ÙØ±Ø§Ù…وش شود
شبيه زندگي و شبيه رنگ پيراهن سياهم
كه Ùقط دو روز دوام داشت
در سيبري كه با آدم ها سپيد شد
شبيه اين زندگي
كه مال من است
اما مال من نيست
درست شبيه تو
كه از من دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اي
كنار پرندگان خزنده ،
در سطر بعد، نقطه . سر سطر .
ØØ§Ù„ا كبوتران سپيد
آورده اند خبر مرگ ميليون ها زن را
با خود به دره اي
كنار بيمارستان امام (( كه _ Ø±ÙØª كه Ø±ÙØª )) (( به درك))
Ùˆ Ø±ÙØª هركس براي خودش
كنار كس خودش
و هر كس با كس خودش ؛
براي خودش ؛
كنار كس خودش.
بر مي گردم ؛
تا كسي را از خودم پايين بياورم
با ØØ±Ù هام Ùˆ Ø§Ø³ØªÙØ±Ø§Øº
كه چيزي جز شعر اعترا٠نيست.
اعترا٠اعترا٠اعترا٠اعترا٠اعترا٠...
شاعر همين جا مرد
لطÙÙ† خودتان نام اين شعر را انتخاب كنيد.
نه ، چشم نگه داريد و گوشتان را نيز.
شعر هنوز ادامه دارد؛
شاعر مرده
درست شبيه دختر جنده ي مرده
كه راست راست با خودش قدم مي زند
توي شعر هاي كسي
كه خيلي پيشتر مرده
در يك سانØÙ‡ ÙŠ سرماخوردگي شديد
اين عين واقعيت است
او اسهال خوني نداشت
Ùˆ شما يا هر مخاطبي كه گوشتان را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ايد،
خوب گوش كنيد:
اين اطلاعيه از زبان كسي است،
كه براي خودش كسي است.
ØµÙØÙ‡ ÙŠ گراماÙون كه آيت الصندلي مي خواند را بر مي دارم
و گوش مي دهم
به صداي شاعري
كه چيزي از مرگش نگذشته،
در خيال خودش ،
با آزادي ØÙ…ام Ø¢ÙØªØ§Ø¨ مي گيرد
مثل پرندگاني كه آب را دوست دارند
اما نه مثل درخت ؛
كه پاييز گورستان را زرد مي كند و باز ...
دوشيزه ÙŠ Ù…ØªØØ±ÙƒÙ‡ آيا من وكيلم ØŸ
شما را به دام دائم آقاي درد درآورم ؟
و براي بار صدم باز مي گويم :
دوشيزه ÙŠ متØÙˆÙ„Ù‡ ÙŠ Ù…ØªØØ±ÙƒÙ‡ آيا من وكيلم ØŸ
و اين راز در لانه ي گنجشكان روي درخت ماند
تا ÙØµÙ„ پاييز
تا ÙØµÙ„ بوسه ميان برگ هاي زرد Ùˆ سرخ
و ميان آخرين گنجشكان بازمانده بر درخت.
رضا اكوانيان
دهدشت
شهريور 85
به عزيز ÙØ±ÙŠØ¯ÙˆÙ†ÙŠ Ùˆ مظاهر شهامت Ùˆ همه ÙŠ كساني كه دوستشان دارم
به آخرين گنجشكان بازمانده بر Ø¯Ø±Ø®ØªØŒÚ¯ÙØªÙ…Ø›
بر درخت بوسيدنت را
و بر درخت در آغوش كشيدنت را
و شوق لمس كردن درخت را با تو
و همه چيز را
من خلاصه آوردم توي شعر ي
كه روي تنت Ø¨Ø§ÙØªÙ…
تا در تو؛
در ÙØµÙ„ÙŠ راهي Ø³ÙØ± شوم،
كه بوسه هاي زيادي از درخت ريخت
توي گورستان
كنار عزيز ÙØ±ÙŠØ¯ÙˆÙ†ÙŠ
و زرد شد مثل كسي شبيه بر٠تابستان.
ØØ§Ù„ا رسيده ام جايي
كه معلوم نيست
كجاي شعر كي و با كي
خلوت كرده ام
با دوستي كه تازه پايش يا كله اش به دنيا باز شده
در شهري نزديكي من و تو
كه مايي مرده ايم؛
مرده در شعري به نام لجن
كه اين سطرش را پيوند مي زنم به نام تو:
اين شعر Ùقط به سه تن ربط ندارد
درست عين زندگي كه ادامه دارد
و خيلي ها را زود از قطارش پرت مي كند در جوي خيابان.
زمستان خود از قطار پريد در گورستان؛
تا ÙØ±Ø§Ù…وش شود
شبيه زندگي و شبيه رنگ پيراهن سياهم
كه Ùقط دو روز دوام داشت
در سيبري كه با آدم ها سپيد شد
شبيه اين زندگي
كه مال من است
اما مال من نيست
درست شبيه تو
كه از من دور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ اي
كنار پرندگان خزنده ،
در سطر بعد، نقطه . سر سطر .
ØØ§Ù„ا كبوتران سپيد
آورده اند خبر مرگ ميليون ها زن را
با خود به دره اي
كنار بيمارستان امام (( كه _ Ø±ÙØª كه Ø±ÙØª )) (( به درك))
Ùˆ Ø±ÙØª هركس براي خودش
كنار كس خودش
و هر كس با كس خودش ؛
براي خودش ؛
كنار كس خودش.
بر مي گردم ؛
تا كسي را از خودم پايين بياورم
با ØØ±Ù هام Ùˆ Ø§Ø³ØªÙØ±Ø§Øº
كه چيزي جز شعر اعترا٠نيست.
اعترا٠اعترا٠اعترا٠اعترا٠اعترا٠...
شاعر همين جا مرد
لطÙÙ† خودتان نام اين شعر را انتخاب كنيد.
نه ، چشم نگه داريد و گوشتان را نيز.
شعر هنوز ادامه دارد؛
شاعر مرده
درست شبيه دختر جنده ي مرده
كه راست راست با خودش قدم مي زند
توي شعر هاي كسي
كه خيلي پيشتر مرده
در يك سانØÙ‡ ÙŠ سرماخوردگي شديد
اين عين واقعيت است
او اسهال خوني نداشت
Ùˆ شما يا هر مخاطبي كه گوشتان را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ايد،
خوب گوش كنيد:
اين اطلاعيه از زبان كسي است،
كه براي خودش كسي است.
ØµÙØÙ‡ ÙŠ گراماÙون كه آيت الصندلي مي خواند را بر مي دارم
و گوش مي دهم
به صداي شاعري
كه چيزي از مرگش نگذشته،
در خيال خودش ،
با آزادي ØÙ…ام Ø¢ÙØªØ§Ø¨ مي گيرد
مثل پرندگاني كه آب را دوست دارند
اما نه مثل درخت ؛
كه پاييز گورستان را زرد مي كند و باز ...
دوشيزه ÙŠ Ù…ØªØØ±ÙƒÙ‡ آيا من وكيلم ØŸ
شما را به دام دائم آقاي درد درآورم ؟
و براي بار صدم باز مي گويم :
دوشيزه ÙŠ متØÙˆÙ„Ù‡ ÙŠ Ù…ØªØØ±ÙƒÙ‡ آيا من وكيلم ØŸ
و اين راز در لانه ي گنجشكان روي درخت ماند
تا ÙØµÙ„ پاييز
تا ÙØµÙ„ بوسه ميان برگ هاي زرد Ùˆ سرخ
و ميان آخرين گنجشكان بازمانده بر درخت.
رضا اكوانيان
دهدشت
شهريور 85
yaghi نوشت