ازدانستنانگي هاي عشقيدن- پويا عزيزي
هميشه است .
در زندگي هايي كه مي كني ست / Øر٠هايي شبيه پند
در آسمان هايي كه از نگاه مي گذراني شان / گذشته اند
جوري شبيه طور / اين ها :
اين جور كه ابري سياه خودش را از ابري سÙيد در مي آورد / Ùˆ مي كشد شلوارش را بالا
مي دانم
نمي ماني در من
Ùˆ هر Ú†Ù‡ سعي را در دستم Ùرو مي كنم كه دور كمرگاه ات را سÙت
ازَم در مي روي آخر
اي در من ايستاده ي ٠من / مي روي !
Ùˆ با اين كه در رÙتن Ùرو مي روي
با اتراق عبورت ردي به درون ام داري / داشتي
ردي از دردي كه رد شده مي پندارم اش ديگر
مي دانم
واين : / دانستنانگي ست
Øالا با اين هايي كه در زندگي مي كني هميشه است / Ú†Ù‡ Øالي داري ØŸ
با اين هايي كه در زندگي از در مي آيند و از ديوار مي روند بالا
و گاهي تو را زانو و گاه تا سق٠مي بيني اتاق شده است مرداب
پس دَرَم Ùرو برو اي كه در مي روي ازَم آخر
پس Ùرو برو يا در رÙتن Ùرو برو
كه به غير از Ùرو / توي ٠تعليق ام من
مثل ٠نستعليق ٠ب / طره از پپيشاني ات Øتا / اي كه با نوك انگشت بروي بالا
پس براي اين كه بداني ام
با در هاي ٠باز٠قلب / با شكل هاي ÙŠ بر آشÙتن ام / با Øر٠هاي ٠عشقيدن ام
اصلن هميشه همين طور٠Øالم بود خوبي
مثل Ù ØµØ¨Ø ØŒ شلواري كه مي پوشي
با بيرون آمدن ار اتاق از خودم بيرون و خوب بودم
شب ها هم آغوش ٠تخت مي شدم Ùˆ با ازَم شلواري كه در مي رÙت / توي خود بودم باز
اين باز
اين باز
اين باز
اين باز نمي دانم چه كنم باش
Øتا Ú†Ù‡ مي كند با من را / نه تو مي داني اما / نه ديگران اش را
پس در هاي قلب ام را باز مي گذارم باش
پس باش Ùˆ تا / باشيدني ترم كنم در صÙØات ٠چشميدن هات
بچم !
اي چشم هاي ٠بچه آهوت دروني ام از قبل
در من آمد و شد كن / گرچه يعني درد
درد
درد
درد
درد
د َ ر د
و گوش هايي ت نمي شنوند ديگر
كه چشم هايي ت نمي بينند ديگر
كه رعشه هايي ت نمي ايستند ديگر
Øالا اين جور كه از نگاه مي گذراني ام
انگار آن گوش هاي تازه كرانده را من كرانده ام
انگار آن چشم هاي تازه كورانده را من كورانده ام
انگار آن رعشه هاي ي تازه نايستنده را من نايستانده ام
اصلن مگر اين Ùعل هاي تازه Ùعولانده را من Ùعولاندم ØŸ
بيا و باور كن
زندگي شيبه٠شلواري ست كه زار مي زني توي اش
گشاد مي رود براي خودش گه گاه
و گاهي تنگ ٠توست آن قدر / كه زور مي زني
كه درزهايش در مي روند ازَت آخر
ازَم در برو : / يعني پس ات مي زنند با دست !
بعد تمام آشنايي شان غريبه است / Øتا صداي شان در تلÙÙ† هايم
سخت است / Ùˆ اين Øقوق مرا به عنوان ٠يك بشر به هم مي ريزد
به هم مي ريزد آن چه را كه كنج ٠دلم كاشته ام از قبل
پس توي ٠قلب ام مين ٠ضد Ù†Ùر مي كارم
و بازگشت به اتاق ٠خودم مي خورم گرچه هر چه را كه خودم مي كارم / هميشه مي رسد
گر Ú†Ù‡ مي رساندم به آن جايي كه مي رسند معضلات تا سقÙ
و با تخت ام هم آغوش مي شوند
به خواب رÙته ام Øالا
اما
درهاي ٠قلبم را باز مي گذارم بات
Ùˆ مي دانم كه در رÙتن ات باز گشتن نيست
Ùرو رÙته اي آن قدر توي ٠رÙتن هات
كه در باز گشتن هات باز نمي آيي باز و / اين
يعني تمام ٠پل هاي پشت ٠سرم را پشت سرت
كاسه ي ٠آب را هم خرد
اصلن كجاست شلوار هميشه ام ؟
چند تاست ؟
bijan نوشت
زندگي شيبه٠شلواري ست كه زار مي زني توي اش
گشاد مي رود براي خودش گه گاه
و گاهي تنگ ٠توست آن قدر / كه زور مي زني
كه درزهايش در مي روند ازَت آخر
ازَم در برو : / يعني پس ات مي زنند با دست !
بعد تمام آشنايي شان غريبه است / Øتا صداي شان در تلÙÙ† هايم
سخت است / Ùˆ اين Øقوق مرا به عنوان ٠يك بشر به هم مي ريزد
به هم مي ريزد آن چه را كه كنج ٠دلم كاشته ام از قبل
,,,,