دوازده ترين ارديبهشتي که به چشمهاي سياه
اصلا ربطي ندارد
خودکار قرمزتان را برداريد
و توي خيابانهاي سفيد و موازي هي راه راه برويد
اين دفعه هيچ تصادفي قرار نيست شما را
ميان تمام بهارهاي طولاني ات پاييز مي کارم
و 12 ترين ارديبهشت يعني...
سر خط

استخوان خوني مرا پاي اين سطرهاي هار
قلم نه ببخشيد قلمه مي کني
و پاييز پاي همين باغچه هاي خيس سبز شد
صفحه بعد
چراغهاي سياه
آدمهاي سياه
و کلاغها وپهلوي تو از خيلي قبلتر
پشت اين ترافيک
من هيچ خانه ي سياهي را بلد نيستم
تا راز 12 ترين ارديبهشت را
با شمعهايي براي تو روشن کنم
که دودشان فقط توي چشم خودم خودم خود
کار نمي کند
بند آمدي و من از همين بندها
قفسه ي سينه ام را مي شکافم
تا پرنده اي که پريد برنگردد
13 ارديبهشت ِ ...اصلا مهم نيست که کي
من خيلي قبل تراز اينها
حتي اگر هيچوقت کت خيست را نپوشي
حالم از خودم بهم ميخورد
حالا به خاطر اينهمه جاپاي برگشت خورده
اين جاده را با نامه اي برايم پست کن
تا لا اقل اين قريه هميشه دور بماند.
morix