من مردی ام که میهن ٠زخم
گاهی ان قدر کاری ست/ که هر کاری نمی شود نکنی
بکنی هم/ از تو Øتا نه بر Ù…ÛŒ اید /نه از کاری هایی از دوا
پس بنوش شوکران ٠کران هایی از زخم را Ùˆ به رÙتن چیره شو شاعر
درمی روم /در می روم
این عین ٠ایستادگی ست
درست شبیه گرازی از چکانده ام تیری ست Øتا
که در می رود سمت زندگی بالا
و این روز/ سوزش ٠این روز
Ùˆ در رÙتگی هایم / در رÙتنانگی هایم
یک روز / به زوزه
به زوزه هایی از آن سوی مرز / می روانمم
Ú©Ù‡ رÙتار ٠رÙتن است آن Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ سازد عشق
بقیه سهم رÙتگری ست Ú©Ù‡ ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù Ø¬ÙˆÛŒ را به جای
سهم ٠جاروی ٠خود کرده است
سهمی که نداشته ام هیچ وقت!
اما با دهان ٠زوزه گرازی در صدای من است
Ùˆ آن قدر کاری ست Øتا
که بر نمی آید از دست کاری ٠کاری هاست
بعد
مصیبت وارده وارد است آن قدر
Ú©Ù‡ سیبی Ùرو به Øر٠های غیر رسمی ام بکند از بغض
تا در ترکاندن هایم / کوچه و خیابان تو را ان قدر / به گشتن عادت دارم
Øتا Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ ستیزه بود جسته ام من با تو Ú©ÙˆÚ†Ù‡ Ùˆ خیابان من / ای خاک!
ای کاری ی ٠زخم!
میهن!
نام ٠مرا بر تو نگاشتند و
نام ٠من زخم شد
تا در پناهندگی هایم/ که دوری و دوستی ست
گاهی آن قدر کاری ست
که دوست ات ندارم میهنم ! /ای خاک!
بکنی هم/ از تو Øتا نه بر Ù…ÛŒ اید /نه از کاری هایی از دوا
پس بنوش شوکران ٠کران هایی از زخم را Ùˆ به رÙتن چیره شو شاعر
درمی روم /در می روم
این عین ٠ایستادگی ست
درست شبیه گرازی از چکانده ام تیری ست Øتا
که در می رود سمت زندگی بالا
و این روز/ سوزش ٠این روز
- یک روز از بی دری ت بی پیکری ت در ی عجیب می روم
چون به همین ماندگاری رÙتن مانده ام Øتا
Ùˆ در رÙتگی هایم / در رÙتنانگی هایم
یک روز / به زوزه
به زوزه هایی از آن سوی مرز / می روانمم
Ú©Ù‡ رÙتار ٠رÙتن است آن Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ سازد عشق
بقیه سهم رÙتگری ست Ú©Ù‡ ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù Ø¬ÙˆÛŒ را به جای
سهم ٠جاروی ٠خود کرده است
سهمی که نداشته ام هیچ وقت!
اما با دهان ٠زوزه گرازی در صدای من است
Ú©Ù‡ Ú¯Ùت ٠راز است گراز
!می چکانم اش
Ùˆ آن قدر کاری ست Øتا
که بر نمی آید از دست کاری ٠کاری هاست
بعد
مصیبت وارده وارد است آن قدر
Ú©Ù‡ سیبی Ùرو به Øر٠های غیر رسمی ام بکند از بغض
تا در ترکاندن هایم / کوچه و خیابان تو را ان قدر / به گشتن عادت دارم
Øتا Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ ستیزه بود جسته ام من با تو Ú©ÙˆÚ†Ù‡ Ùˆ خیابان من / ای خاک!
ای کاری ی ٠زخم!
میهن!
نام ٠مرا بر تو نگاشتند و
نام ٠من زخم شد
مرا از خودت با لگدی بیرون کن!
تا در پناهندگی هایم/ که دوری و دوستی ست
گاهی آن قدر کاری ست
که دوست ات ندارم میهنم ! /ای خاک!
تو عاقبت گور دوستان و عزیزان من خواهی شد
!مرا از خودت با لگدی بیرون کن
شهرام عدیلی پور نوشت