بدر شاکر السیاب- شاعر نو پرداز عرب Badr Shakir Al-Sayyab
از : علی امینی نجÙÛŒ
بدر شاکر السياب؛ گام بلند نوگرایی در شعر معاصر عرب
ژانويه 2006 هشتادمين سالروز تولد بدر شاکر السياب شاعر نوگرای عراقی است که تنها
Û³Û¸ سال عمر کرد Ùˆ اما از زمان مرگش در سال Û±Û¹Û¶Û´ تاکنون، هر روز بر آوازه اش اÙزوده شده، کتابهای شعرش بيشتر به چاپ رسيده Ùˆ مقام او به عنوان پايه گذار اصلی جنبش نوگرايی در شعر معاصر عرب بالاتر رÙته است.
در ميان پايه گذاران شعر نوی عرب، پيش از همه از سه شاعر عراقی نام برده می شود: نازک الملائکه، عبدالوهاب البياتی و بدر شاکر السياب.
متن کامل قطعه "سرود باران" (به Ùارسی)
اين سه شاعر از نيمه دهه ۱۹۴۰ به شکستن قالب های کهن شعر عرب دست زدند و زبان شعری را از آئين های سخت و خشک عروض سنتی، که پشتوانه ای ديرين و نيرومند داشت، رهايی بخشيدند.
سه گوينده جوان Ùˆ نوجو، عروض Ùˆ قواعد شعری کهن (شامل بØور Ùˆ اوزان قديم) را به دور اÙکندند Ùˆ زير تأثير شعر غربی جريانی پديد آوردند Ú©Ù‡ به نام شعر آزاد (شعر الØر) شناخته شد Ùˆ Ø·ÛŒ چند سال سيمای شعر عرب را دگرگون کرد.
راديکال ترين نماينده جريان شعری مدرن بدر شاکر سياب بود Ú©Ù‡ نه تنها در Ø´Ú©Ù„ Ùˆ قالب های پيشين، شامل تصاوير Ùˆ عناصر شعری، بلکه در گوهر Ùˆ Øس شعری نيز يکسره با سنت ادبی گرانبار گذشته قطع رابطه کرد. او با ديد مدرن شخصی، بيان اساطيری ژر٠و نمادگرايی بديعش بر شعر امروز عرب Ùˆ کار شاعران نسل بعد تأثير Ùراوانی به جا گذاشت. شعر سياب زبانی غنی، رمزآلود، چندپهلو Ùˆ روی هم پيچيده دارد.
سياب در نوجوانی برای تØصيل به بغداد رÙت Ùˆ در دانشکده تربيت معلم در رشته زبان انگليسی درس خواند. در اين زمان شعرسرايی در قالبهای سنتی را شروع کرده بود. از سال Û±Û¹Û´Û· اولين شعرهای آزادش را منتشر کرد. تسلط بر زبان انگليسی دروازه شعر جهانی را به روی او باز کرد. اشعاری از لويی آراگون، ناظم Øکمت، Ùدريکو گارسيا لورکا Ùˆ پابلو نرودا را به عربی ترجمه کرد Ùˆ از تی اس اليوت، اديت سيتول Ùˆ ازرا پاند تأثير گرÙت.
سياب در جوانی به تأثير از مبارزات سياسی جامعه، Ú©Ù‡ جانمايه آن اعتراض به دستگاه استبداد Ùˆ استعمار بود، مانند بيشتر روشنÙکران Ùˆ هنرمندان همروزگارش به انديشه های Ú†Ù¾ گرايش ياÙت Ùˆ از سوی Øکومت تØت پيگرد قرار گرÙت. چند بار به زندان اÙتاد Ùˆ سرانجام در سال Û±Û¹ÛµÛ² در زمان نخست وزيری دکتر Ù…Øمد مصدق به ايران گريخت Ùˆ پس از ÙŠÚ© اقامت Ù‡Ùتاد روزه در ايران، به کويت Ùˆ سپس لبنان رÙت.
سياب پس از انقلاب Û±Û´ ژوئيه Û±Û¹ÛµÛ¸ Ú©Ù‡ Ùصل تازه ای در تاريخ عراق گشود، به ميهن خود برگشت Ùˆ در متن مبارزات مردم قرار گرÙت Ú©Ù‡ نيروهای چپگرا نيروی اصلی آن به شمار Ù…ÛŒ رÙتند.
او در سال ۱۹۶۰ مهمترين شعر خود "سرود باران" را انتشار داد که معرو٠ترين شعر اوست و امروزه يکی از بهترين نمونه های شعر معاصر عرب به شمار می رود.
درباره اين شعر مقالات Ùˆ تÙسيرهای Ùراوان نوشته شده است. بيشتر منتقدان جانمايه اين شعر را "رستاخيز" دانسته اند، با تمام ابعاد Ùˆ معانی Øقيقی Ùˆ مجازی آن. عشق به سرزمين مادری Ùˆ مردم زØمتکش Ùˆ ستمديده آن، Ú©Ù‡ به خاطر جهل Ùˆ استبداد از ثروت ها Ùˆ مواهب بيکران ميهن خود جز زجر Ùˆ Ù…Øنت سهمی ندارند، از درونمايه های هميشگی شعر سياب است.
سياب، هنرمندی Øساس Ùˆ سخت ناشکيبا بود. او Ú©Ù‡ از آشوب های سياسی دوران تازه بس ناخشنود، Ùˆ از نقش نا روشن Ùˆ غيرÙعال نيروهای سياسی Ú†Ù¾ در مقابله با بيگانگان، به شدت دلسرد شده بود، به هواداری از نيروهای ناسيوناليست اÙراطی پرداخت.
سياب از جوانی به بيماری استخوانی درمان ناپذيری گرÙتار بود. در سال های پيش از مرگ (Ú©Ù‡ به سال Û±Û¹Û¶Û´ در کويت روی داد) ديگر به Ú©Ù„ÛŒ Ùلج شده بود. Ú¯Ùته Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ تنهايی Ùˆ بيماری برای نخستين بار به شعر او بارقه ای از تأمل درونی Ùˆ جذبه روØانی بخشيده است. امروزه شاعران نوگرای عرب مانند Ù…Øمود درويش Ùˆ آدونيس، آثار بدر شاکر السياب را والاترين دستاورد شعر معاصر عرب Ù…ÛŒ دانند.
سرود باران
(متن کامل)
چشمانت دو نخلستان است در سپيده مان
يا دو مهتابی که ماه از آن بر می دمد
وقتی چشمانت برق می زند، از تاک برگ می رويد
و نورها می رقصند... مثل نقش ماه در آب
وقتی از تکان پارو به لرزه Ù…ÛŒ اÙتد
گويی نبض ستارگان است Ú©Ù‡ در ژرÙای آن Ù…ÛŒ تپد.
Ùˆ در مهی از اندوه Ø´Ùا٠Ùرو Ù…ÛŒ روند
همچو دريايی که شب روی آن دست می کشد
گرمای زمستان و لرزش پائيز را با خود دارد
و مرگ، و تولد، و تاريکی، و روشنايی؛
پس رعشه ی گريه اعماق جانم را می لرزاند
و شوری غريب آسمان را در بر می گيرد
مثل بچه ای Ú©Ù‡ از ماه به ÙˆØشت اÙتد.
رنگين کمان ابرها را می نوشد
و قطره قطره ذوب می شود در باران....
مثل قهقهه پسربچه ها لای چوب بست تاکها
و همهمه سکوت گنجشک ها بر درختان.
سرود باران
باران...
باران...
باران...
شب خميازه می کشد اما
ابرها همچنان اشکهای سنگينشان را Ùرو Ù…ÛŒ بارند
مثل بچه ای که قبل از خواب بهانه مادرش را می گيرد
- يک سالی هست که جای مادرش خالی است –
و چون از سماجت او به ستوه می آيند
به او Ù…ÛŒ گويند: "او پس Ùردا Ù…ÛŒ آيد..."
بايد Øتما بيايد...
اما بچه های ديگر توی گوشش می گويند
مادرت آنجا در دامان تپه Ø®Ùته است
خوراکش خاک است و آبش باران
مثل ماهيگير مأيوسی که تورش را بر می چيند
بر آب Ùˆ بر بخت Ø®Ùته خويش Ù†Ùرين Ù…ÛŒ Ùرستد
Ùˆ با Ùرو رÙتن ماه ترانه Ù…ÛŒ خواند
باران...
باران...
هيچ می دانی که اين باران چه اندوهی بر می انگيزد؟
و چه ناله ای از ناودانها بلند می کند؟
Ùˆ مرد تنها را Ú†Ù‡ Øسی از گمشدگی Ùرا Ù…ÛŒ گيرد؟
بی انتها... مثل خون جاری، مثل گرسنگی
مثل عشق، مثل بچه ها، مرده ها... چنين است باران
و چشمانت همراه من است در باران
Ùˆ برق هايی Ú©Ù‡ بر Ùراز خليج Ù…ÛŒ درخشند
سواØÙ„ عراق را با ستاره ها Ùˆ صد٠جلا Ù…ÛŒ دهند
گويی Ø´ÙÙ‚ در تب Ùˆ تاب رهايی است
اما شب روی آن پرده ای می کشد از خون.
Ùˆ من به سوی خليج Ùرياد Ù…ÛŒ زنم:
"ای خليج
ای بخشنده مرواريد و صد٠و مرگ!"
و صدا برمی گردد
چون ناله ای سنگين:
"ای خليج،
ای بخشنده صد٠و مرگ!"
گاه چنين می پندارم که عراق
تندر ذخيره می کند
و برق ها را در دشتها و کوه هايش انبار می کند
تا وقتی مردان قد اÙراشتند
بادها ديگر هيچ نشانی از قبيله ثمود باقی نگذارند.
انگار می شنوم که نخلها باران را می نوشند
Ùˆ Ù…ÛŒ شنوم Ú©Ù‡ روستاها صيØÙ‡ Ù…ÛŒ کشند
و مهاجران با بادبانها و پاروها
به جنگ توÙان Ùˆ تندر خليج Ù…ÛŒ روند
سرودخوان:
باران...
باران...
باران...
و در عراق همه جا گرسنگی است
در Ùصل درو کومه های خرمن پراکنده Ù…ÛŒ شود
تا Ùربه شوند کلاغ ها Ùˆ ملخ ها
تنها توده ای سنگ و کاه به آسيا می رود
در کشتزارها آسياب ها می چرخند... و انسانها بر گردشان
باران...
باران...
باران...
چه اشکها ريختيم در شب عزيمت
و از ترس غرورمان، بارانش خوانديم....
باران...
باران...
از وقتی کوچک بوديم
هميشه خدا آسمان را
در زمستان ابر می پوشاند
و باران می باريد
و هر سال زمين سبز می شد، اما ما گرسنگی می کشيديم
و سالی نگذشت در عراق که ما گرسنه نباشيم
باران...
باران...
باران...
در هر قطره باران
غنچه ايست قرمز Ùˆ زرد از Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ گلها
و هر قطره اشک گرسنگان و برهنگان
و هر قطره برجوشيده از خون بردگان
لبخنديست در اشتياق آينده
پستانی ست Ú©Ù‡ در دهان Ø·ÙÙ„ÛŒ Ú¯Ù„ Ù…ÛŒ اندازد
در دنيای جوان Ùردايی Ú©Ù‡ زندگی ست!
باران...
باران...
باران...
روزی عراق از باران سرسبز می شود.
من به سوی خليج نعره می زنم:
"ای خليج
ای بخشنده مرواريد و صد٠و مرگ!"
و صدا بر ميگردد
چون ناله ای سنگين:
"ای خليج،
ای بخشنده صد٠و مرگ!"
و خليج از برکات بيشمارش
به شنها تنها ک٠شور Ù…ÛŒ دهد Ùˆ پوسته پوک صدÙ
و خرده استخوان درماندگان مغروق
آن مهاجرانی که مرگ نوشيدند
در لجه اعماق خليج
Ùˆ در عراق هزار اÙعی هست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ نوشند
اÙشره ÛŒ گلهايی Ú©Ù‡ Ùرات از شبنم به بار آورده.
و می شنوم آوايی را
که در خليج طنين می اندازد:
باران...
باران...
باران...
و در هرقطره باران
غنچه ايست قرمز Ùˆ زرد از Ø´Ú©ÙˆÙÙ‡ گلها
و هر قطره اشک گرسنگان و برهنگان
و هر قطره برجوشيده از خون بردگان
لبخنديست در اشتياق آينده
پستانی ست Ú©Ù‡ در دهان Ø·ÙÙ„ÛŒ Ú¯Ù„ Ù…ÛŒ کند
در دنيای جوان Ùردايی Ú©Ù‡ زندگی ست!
و باران جاری می شود!
برگرÙته از بی بی سی Ùارسی
Reza نوشت