یک شعر از نیما Øسینی نیا
به خودم و قسمتی از تو
این چراغ
که دلش برای تاریکی می سوخت
با این سکوت
جواب خا لصانه ی دستانم نبود
بر طبیعتی که تنها مرا رقم میزند
به اعشار مرگ
تا خودم / تا کرم ها
که در جزام گونه هایم می چرند
هوا دارد کبود می شود
Ùˆ ستاره خودش را بر Øس جازبه رها Ù…ÛŒ کند
بر غربت این کابوس
که هر وقت انگشتانم را شمارش می کند
چیزی کم می شود
Ùˆ شاید/ Øس صدایی Ú©Ù‡ در یک Ùضای خالی
منعکس می شود
بر صو رتم مشت می زند
تا همیشه ØرÙÛŒ باشم برای اغاز سطر نگاهت
که قسم خورده بودم دلتنگ شوم
با قربت Ù†Ùسهای مردی
Ú©Ù‡ میمش را با الÙاظ مرگ معکوس کرده بود
اتوسا نوشت