مثل خاطره ای گنگ
حسن بصیری


مثل خاطره ای گنگ

گوشه تاقچه پر زرق و برق
و دیوار خانه ای که
آخر رفتنش
ایستادن را
هجی کرده است

ایستادن
آغاز تازه ای
برای گل هائی که پزمردگی را
پیشاپیش آموخته بوده اند

دیواراتاقت سرد
در من تنیده
که بر غبار و مه تکیه زده ام

می خندم

قاب عکس
شکلک در می آورد
وقتی ستاره ای دور را
به یادم می آوری

مهتاب
امشب دوباره
درکمین دریا ایستاده است