badihian -برای پریدن از لب جوی
پریدن از لب جوی.......
Ú†Ù‡ خواب رÙته اند سالها Ùˆ روزها Ùˆ
من هنوز آن کودک چند ساله ام
Ú©ÙØ´ های بندیم را دوست Ù…ÛŒ دارم
با آن کی٠پلاستیکی Ùˆ موهای آشÙته ام
که با شانه ام قهرند
سالها و روزها چه خواب بوده اند
دستان من هنوز دستان کودکی است
که دست دیگری می خواهد
برای پریدن از لب جوی
و قلبم هنوز همچو کودکی
با اولین سلام عشق ، گمراه می شود.
این من نبودم مگرکز پله های سال بسال
عبور کردم؟
این من نبودم مگر که جرعه جرعه
اندوه این و آن خوردم؟
پس کجا ست تجربه ی تلخ
زیستن در این جهان بی نشان؟
چه شد که من هنوز کودکم
و نگاهای مادرم
از گوشه و کنار این خانه
دست بر نمی دارد از سرم؟
با آوازهای نا سرود در دلم
و هزار قصه که در دلم نشسته سرگردان؟
Ù…Øبوبم:
بیا که من هنوز کودکم و گیسوان من
عجیب تشنه ی نوازش است
و من دانه ، دانه ماه و سال و ستاره را
میان پنجه های کودکانه ام مهار کرده ام
سانتیاگو – شیلی - 2006 – مهناز بدیهیان
yaghi نوشت