(( زائو ))

گره از گردنم گشودم
خون بچرخ آسياب افتاد چرخيد
باد به دامان دريا لرزيد
وجان به جوهر من خنديدم
متولد شدم

اما . . .
زائوي من كه چين در چهره
و چروك در چاره داشت
مرد
مرگ سر آغاز من بود

((سرطان))


من به تو
Ùˆ
تو به من
آلوده اي
آلوده
به شكل سرطان كه در هم سرايت كرده ايم
و در پس
هسته اي شكاف خورده در نقطه اي كور
بهم رسيده ايم
خورشيد
بر جنازه هاي عفوني مان سقوط خواهد كرد
گورستان متروکه
کلیسای ننه طاووس

((سالومه))

نيمه شب سيزده هم ماه مرداب است
و اشياء
در خلسه اي خونين
فرو مردابيده اند
باد
از مغز يخ زده زمين
عبور ميكند
آنجا كه ذرات نور
چون سوزن
در سر و سينه ام فرو مي روند
پيرزني گوژ پشت
با ردائي
كه نقش چندين هزار
رتيل
بر خود دارد
مدام زو مي كشد
هلا . . . هذيانا
او كسي جز سالومه نيست
ساحره اي كه به مسخ من
مي كوشد
و دهانش جهنمي ست
كه بوي مردار پتياره مي دهد
همه چيز
زير فرمان سالومه است
حتي ماه
كه نيم تنه ي خود را
در آغوش صاعقه انداخته است
و يا . . .
عنكبوتي سياه كه با بوي لقاح ديوانه وار
زوجش را
در ترك ديوارها
در دم مي كشد
هوا
هوا . . .
هواي آلوده ايست
ياران
وگرنه من از تناسخ به تنگ آمده ام
و از سالومه
ماده نر مخنثي
كه شبيه خرچنگ را مي رود
و لانه دركنار مرداب دارد

گورستان کلیسای بارتا با یا
(نیمه شب زمستانی۱۹۹۹)

(( مسموم))


ماه را دو نيم كن
و در دو دست شكسته ات
بگير
Ùˆ
بر جنازه خورشيد برقص
تا زنجيره اي از
ستارگان خاموش
به گرد گردنه ي استخواني ات بپوسند
و مدام
بر پوستي كه انداخته اي
تف كن
كه هواي تازه ترا مسموم مي كند


جني باش
با دو چشم تراخم كرده
در سردابه اي باستاني
در كالبد كاشي ها نفوذ كن
تا پژواك مويه وار تو
مو از تن كفتار بريزاند
هواي تازه ترا مسموم مي كند



هيولا شو .... هيولا
با صورتي مسطح
و دندانه هايي دلتا شكل
كه وقتي بخندد
اشك بر قرنيه هامان
بخشكد
ان گاه از پس هر دري چهره ي چهار ضلعي را خواهي ديد
كه پيشاني اش را با خط ميخي نوشته اند
هواي تازه تو را مسموم مي كند



دست در حدقه هاي موميايي چشمانت كن
وبه جاي ان
دو خفاش خوابيده
چشم گرگ بگذار وببين
كه جهان همه تيفوسي اند
وپشت شيشه عينك هاي ماهواري شان
مردمك ها
دو هسته ي اتشينند
كه بر ظلمت سگ سايه هاي هار
تمركز كرده اند
و براي قطعه قطعه كردن تو
ساطور تيز مي كنند
مسموم هواي تازه تو را می كند

درخت مقدس


پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
زمین می خشکد
زمان می ایستد
اسمان رنگ می بازد
تا ارواح دختران زنده به گور
دوباره پای ان درخت مقدس
گرداگرد هم ایند
وشب را
در شیشه ایی
گلوی کشدار هم ان قدر
بریزید
که صبح چون بومیان افریقایی
بر خلیج های خون گرفته ی زمین
بر قصند

پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
تابوت های چوبین
بر شانه های اسکلت های این گورستان
به حرکت در می ایند
ودر انتهای صفوف استخوانی شان
کودکان بریده سر
بغض های گره خورده در گلو را
از عروق پاره پاره فواره می کشند

پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
نسلی از پا برهنه گان
کارتون خوابها
وگر سنه گان
به تولید علامت سوال می پردازند
وزیر تیر چراغ برق ها
بی شمار کسانی خوابید ه اند
که در حافظه کورشان
صدای پای هزارغریبه ثبت کرده اند

صدا


صدای ملتهب مردیست
مرد
که انگشت اشاره اش
شاخه ی شکسته ی بیدیست در باد
ونیمه پنهانش ویرانه ایست
که جغد ها در ان لانه کرد ه اند
مردی
مرد
که فانوس هزار ساله کور
این کوچه ها را
در دست
و زخم تیغ نا ساز گار روزگار را بر رگ
پا پیاده
در مسیر مه الودی نهاده
که ساطور های برنده
Ùˆ
دهان های مکنده
مدام
برای بریدن وبلعیدنش
سابه در سایه ی هم
شورید ه اند
صدا
صدای ملتهب مردیست
مرد
که تکه تکه های تنش را
در دهان دریده ی گورستان
می ریزد
تا اشباح کلاغ های خبر چین
از حفره های متعفن
هزار سردابه ب کهنه
طوری قار بکشند
که انگار قیامت است

قاره ی خون


زمین میچرخد
مردان سربی با سرعتی سر سام اور
ذوب می شوند
جنگجویان زمین
با اسلحه هایی لیزری
سر بر دیواره هاب هزاره ی
سوم سکوت می کوبند
ودخترکان قاره های فقیر
دخیل های خود رابه بمب های خوشه ای
گره می زنند
عفریته عریان بر سر در وازه های جهنم
رجز می خواند
وخون در رگ زندگان
لخنه می بندد
مخربی

مخربی تلخ
بر بام خرابه هایی مخوف
با دست های شیمیایی
Ùˆ
گام هایی اتمی که زمان را می بلعد
بر روی شانه های پلاسیده ام
ابلیسی
حلول کرده که قطره
قطره
قطره قطره
کابوسم را در می نوردد
وبر فلاتی از افیون
در خلا یک انسان
ادم
شبه ادم
میچرخم
Ùˆ
می گریم
واشباح فسفرین فرشتگان را پودر میکنم

اینک

من مانده ام و تندیس رقاصه ای
که به زوزه ی سیاه باد ها
تن به رعشه وتشنج داده ام

بر مدار مهیج


زمین از منظومه ی جنگ ها بر می گشت
با اقماری ازگلوله های توپ ها
تانک ها
وسر کودکانی
که بر مدار مهیج
افتاب
می چرخیدند
ومی سوختند

هنوز
خون های گرم
طوفان های سرخی در سواحل خلیج خوک ها
بر پا کرده
بود
Ú©Ù‡.....
هوابه قیمت طلا
در ریه های منبسط درختان
می ریختند
Ùˆ
زنانی که جنین های خود را با بند ناف
به دار کرده بودند
این مرثیه ی ادمیزاد است