Ù‡Ùت شعر از عزیز کلهر
(( زائو ))
گره از گردنم گشودم
خون بچرخ آسياب اÙتاد چرخيد
باد به دامان دريا لرزيد
وجان به جوهر من خنديدم
متولد شدم
اما . . .
زائوي من كه چين در چهره
و چروك در چاره داشت
مرد
مرگ سر آغاز من بود
من به تو
Ùˆ
تو به من
آلوده اي
آلوده
به شكل سرطان كه در هم سرايت كرده ايم
و در پس
هسته اي شكا٠خورده در نقطه اي كور
بهم رسيده ايم
خورشيد
بر جنازه هاي عÙوني مان سقوط خواهد كرد
گورستان متروکه
کلیسای ننه طاووس
نيمه شب سيزده هم ماه مرداب است
و اشياء
در خلسه اي خونين
Ùرو مردابيده اند
باد
از مغز يخ زده زمين
عبور ميكند
آنجا كه ذرات نور
چون سوزن
در سر Ùˆ سينه ام Ùرو مي روند
پيرزني گوژ پشت
با ردائي
كه نقش چندين هزار
رتيل
بر خود دارد
مدام زو مي كشد
هلا . . . هذيانا
او كسي جز سالومه نيست
ساØره اي كه به مسخ من
مي كوشد
و دهانش جهنمي ست
كه بوي مردار پتياره مي دهد
همه چيز
زير Ùرمان سالومه است
Øتي ماه
كه نيم تنه ي خود را
در آغوش صاعقه انداخته است
و يا . . .
عنكبوتي سياه كه با بوي Ù„Ù‚Ø§Ø Ø¯ÙŠÙˆØ§Ù†Ù‡ وار
زوجش را
در ترك ديوارها
در دم مي كشد
هوا
هوا . . .
هواي آلوده ايست
ياران
وگرنه من از تناسخ به تنگ آمده ام
و از سالومه
ماده نر مخنثي
كه شبيه خرچنگ را مي رود
و لانه دركنار مرداب دارد
گورستان کلیسای بارتا با یا
(نیمه شب زمستانی۱۹۹۹)
ماه را دو نيم كن
و در دو دست شكسته ات
بگير
Ùˆ
بر جنازه خورشيد برقص
تا زنجيره اي از
ستارگان خاموش
به گرد گردنه ي استخواني ات بپوسند
و مدام
بر پوستي كه انداخته اي
ت٠كن
كه هواي تازه ترا مسموم مي كند
جني باش
با دو چشم تراخم كرده
در سردابه اي باستاني
در كالبد كاشي ها Ù†Ùوذ كن
تا پژواك مويه وار تو
مو از تن ÙƒÙتار بريزاند
هواي تازه ترا مسموم مي كند
هيولا شو .... هيولا
با صورتي مسطØ
و دندانه هايي دلتا شكل
كه وقتي بخندد
اشك بر قرنيه هامان
بخشكد
ان گاه از پس هر دري چهره ي چهار ضلعي را خواهي ديد
كه پيشاني اش را با خط ميخي نوشته اند
هواي تازه تو را مسموم مي كند
دست در Øدقه هاي موميايي چشمانت كن
وبه جاي ان
دو Ø®Ùاش خوابيده
چشم گرگ بگذار وببين
كه جهان همه تيÙوسي اند
وپشت شيشه عينك هاي ماهواري شان
مردمك ها
دو هسته ي اتشينند
كه بر ظلمت سگ سايه هاي هار
تمركز كرده اند
و براي قطعه قطعه كردن تو
ساطور تيز مي كنند
مسموم هواي تازه تو را می كند
پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
زمین می خشکد
زمان می ایستد
اسمان رنگ می بازد
تا Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø¯Ø®ØªØ±Ø§Ù† زنده به گور
دوباره پای ان درخت مقدس
گرداگرد هم ایند
وشب را
در شیشه ایی
گلوی کشدار هم ان قدر
بریزید
Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ú†ÙˆÙ† بومیان اÙریقایی
بر خلیج های خون گرÙته ÛŒ زمین
بر قصند
پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
تابوت های چوبین
بر شانه های اسکلت های این گورستان
به Øرکت در Ù…ÛŒ ایند
ودر انتهای صÙو٠استخوانی شان
کودکان بریده سر
بغض های گره خورده در گلو را
از عروق پاره پاره Ùواره Ù…ÛŒ کشند
پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
نسلی از پا برهنه گان
کارتون خوابها
وگر سنه گان
به تولید علامت سوال می پردازند
وزیر تیر چراغ برق ها
بی شمار کسانی خوابید ه اند
Ú©Ù‡ در ØاÙظه کورشان
صدای پای هزارغریبه ثبت کرده اند
صدای ملتهب مردیست
مرد
که انگشت اشاره اش
شاخه ی شکسته ی بیدیست در باد
ونیمه پنهانش ویرانه ایست
که جغد ها در ان لانه کرد ه اند
مردی
مرد
Ú©Ù‡ Ùانوس هزار ساله کور
این کوچه ها را
در دست
و زخم تیغ نا ساز گار روزگار را بر رگ
پا پیاده
در مسیر مه الودی نهاده
که ساطور های برنده
Ùˆ
دهان های مکنده
مدام
برای بریدن وبلعیدنش
سابه در سایه ی هم
شورید ه اند
صدا
صدای ملتهب مردیست
مرد
که تکه تکه های تنش را
در دهان دریده ی گورستان
می ریزد
تا Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ú©Ù„Ø§Øº های خبر چین
از ØÙره های متعÙÙ†
هزار سردابه ب کهنه
طوری قار بکشند
که انگار قیامت است
زمین میچرخد
مردان سربی با سرعتی سر سام اور
ذوب می شوند
جنگجویان زمین
با اسلØÙ‡ هایی لیزری
سر بر دیواره هاب هزاره ی
سوم سکوت می کوبند
ودخترکان قاره های Ùقیر
دخیل های خود رابه بمب های خوشه ای
گره می زنند
عÙریته عریان بر سر در وازه های جهنم
رجز می خواند
وخون در رگ زندگان
لخنه می بندد
مخربی
مخربی تلخ
بر بام خرابه هایی مخوÙ
با دست های شیمیایی
Ùˆ
گام هایی اتمی که زمان را می بلعد
بر روی شانه های پلاسیده ام
ابلیسی
Øلول کرده Ú©Ù‡ قطره
قطره
قطره قطره
کابوسم را در می نوردد
وبر Ùلاتی از اÙیون
در خلا یک انسان
ادم
شبه ادم
میچرخم
Ùˆ
می گریم
ÙˆØ§Ø´Ø¨Ø§Ø ÙسÙرین Ùرشتگان را پودر میکنم
اینک
من مانده ام و تندیس رقاصه ای
که به زوزه ی سیاه باد ها
تن به رعشه وتشنج داده ام
زمین از منظومه ی جنگ ها بر می گشت
با اقماری ازگلوله های توپ ها
تانک ها
وسر کودکانی
که بر مدار مهیج
اÙتاب
می چرخیدند
ومی سوختند
هنوز
خون های گرم
طوÙان های سرخی در سواØÙ„ خلیج خوک ها
بر پا کرده
بود
Ú©Ù‡.....
هوابه قیمت طلا
در ریه های منبسط درختان
می ریختند
Ùˆ
زنانی Ú©Ù‡ جنین های خود را با بند ناÙ
به دار کرده بودند
این مرثیه ی ادمیزاد است
گره از گردنم گشودم
خون بچرخ آسياب اÙتاد چرخيد
باد به دامان دريا لرزيد
وجان به جوهر من خنديدم
متولد شدم
اما . . .
زائوي من كه چين در چهره
و چروك در چاره داشت
مرد
مرگ سر آغاز من بود
((سرطان))
من به تو
Ùˆ
تو به من
آلوده اي
آلوده
به شكل سرطان كه در هم سرايت كرده ايم
و در پس
هسته اي شكا٠خورده در نقطه اي كور
بهم رسيده ايم
خورشيد
بر جنازه هاي عÙوني مان سقوط خواهد كرد
گورستان متروکه
کلیسای ننه طاووس
((سالومه))
نيمه شب سيزده هم ماه مرداب است
و اشياء
در خلسه اي خونين
Ùرو مردابيده اند
باد
از مغز يخ زده زمين
عبور ميكند
آنجا كه ذرات نور
چون سوزن
در سر Ùˆ سينه ام Ùرو مي روند
پيرزني گوژ پشت
با ردائي
كه نقش چندين هزار
رتيل
بر خود دارد
مدام زو مي كشد
هلا . . . هذيانا
او كسي جز سالومه نيست
ساØره اي كه به مسخ من
مي كوشد
و دهانش جهنمي ست
كه بوي مردار پتياره مي دهد
همه چيز
زير Ùرمان سالومه است
Øتي ماه
كه نيم تنه ي خود را
در آغوش صاعقه انداخته است
و يا . . .
عنكبوتي سياه كه با بوي Ù„Ù‚Ø§Ø Ø¯ÙŠÙˆØ§Ù†Ù‡ وار
زوجش را
در ترك ديوارها
در دم مي كشد
هوا
هوا . . .
هواي آلوده ايست
ياران
وگرنه من از تناسخ به تنگ آمده ام
و از سالومه
ماده نر مخنثي
كه شبيه خرچنگ را مي رود
و لانه دركنار مرداب دارد
گورستان کلیسای بارتا با یا
(نیمه شب زمستانی۱۹۹۹)
(( مسموم))
ماه را دو نيم كن
و در دو دست شكسته ات
بگير
Ùˆ
بر جنازه خورشيد برقص
تا زنجيره اي از
ستارگان خاموش
به گرد گردنه ي استخواني ات بپوسند
و مدام
بر پوستي كه انداخته اي
ت٠كن
كه هواي تازه ترا مسموم مي كند
جني باش
با دو چشم تراخم كرده
در سردابه اي باستاني
در كالبد كاشي ها Ù†Ùوذ كن
تا پژواك مويه وار تو
مو از تن ÙƒÙتار بريزاند
هواي تازه ترا مسموم مي كند
هيولا شو .... هيولا
با صورتي مسطØ
و دندانه هايي دلتا شكل
كه وقتي بخندد
اشك بر قرنيه هامان
بخشكد
ان گاه از پس هر دري چهره ي چهار ضلعي را خواهي ديد
كه پيشاني اش را با خط ميخي نوشته اند
هواي تازه تو را مسموم مي كند
دست در Øدقه هاي موميايي چشمانت كن
وبه جاي ان
دو Ø®Ùاش خوابيده
چشم گرگ بگذار وببين
كه جهان همه تيÙوسي اند
وپشت شيشه عينك هاي ماهواري شان
مردمك ها
دو هسته ي اتشينند
كه بر ظلمت سگ سايه هاي هار
تمركز كرده اند
و براي قطعه قطعه كردن تو
ساطور تيز مي كنند
مسموم هواي تازه تو را می كند
درخت مقدس
پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
زمین می خشکد
زمان می ایستد
اسمان رنگ می بازد
تا Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø¯Ø®ØªØ±Ø§Ù† زنده به گور
دوباره پای ان درخت مقدس
گرداگرد هم ایند
وشب را
در شیشه ایی
گلوی کشدار هم ان قدر
بریزید
Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ú†ÙˆÙ† بومیان اÙریقایی
بر خلیج های خون گرÙته ÛŒ زمین
بر قصند
پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
تابوت های چوبین
بر شانه های اسکلت های این گورستان
به Øرکت در Ù…ÛŒ ایند
ودر انتهای صÙو٠استخوانی شان
کودکان بریده سر
بغض های گره خورده در گلو را
از عروق پاره پاره Ùواره Ù…ÛŒ کشند
پاییز که پلک های سوخته اش را بردارد
نسلی از پا برهنه گان
کارتون خوابها
وگر سنه گان
به تولید علامت سوال می پردازند
وزیر تیر چراغ برق ها
بی شمار کسانی خوابید ه اند
Ú©Ù‡ در ØاÙظه کورشان
صدای پای هزارغریبه ثبت کرده اند
صدا
صدای ملتهب مردیست
مرد
که انگشت اشاره اش
شاخه ی شکسته ی بیدیست در باد
ونیمه پنهانش ویرانه ایست
که جغد ها در ان لانه کرد ه اند
مردی
مرد
Ú©Ù‡ Ùانوس هزار ساله کور
این کوچه ها را
در دست
و زخم تیغ نا ساز گار روزگار را بر رگ
پا پیاده
در مسیر مه الودی نهاده
که ساطور های برنده
Ùˆ
دهان های مکنده
مدام
برای بریدن وبلعیدنش
سابه در سایه ی هم
شورید ه اند
صدا
صدای ملتهب مردیست
مرد
که تکه تکه های تنش را
در دهان دریده ی گورستان
می ریزد
تا Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ú©Ù„Ø§Øº های خبر چین
از ØÙره های متعÙÙ†
هزار سردابه ب کهنه
طوری قار بکشند
که انگار قیامت است
قاره ی خون
زمین میچرخد
مردان سربی با سرعتی سر سام اور
ذوب می شوند
جنگجویان زمین
با اسلØÙ‡ هایی لیزری
سر بر دیواره هاب هزاره ی
سوم سکوت می کوبند
ودخترکان قاره های Ùقیر
دخیل های خود رابه بمب های خوشه ای
گره می زنند
عÙریته عریان بر سر در وازه های جهنم
رجز می خواند
وخون در رگ زندگان
لخنه می بندد
مخربی
مخربی تلخ
بر بام خرابه هایی مخوÙ
با دست های شیمیایی
Ùˆ
گام هایی اتمی که زمان را می بلعد
بر روی شانه های پلاسیده ام
ابلیسی
Øلول کرده Ú©Ù‡ قطره
قطره
قطره قطره
کابوسم را در می نوردد
وبر Ùلاتی از اÙیون
در خلا یک انسان
ادم
شبه ادم
میچرخم
Ùˆ
می گریم
ÙˆØ§Ø´Ø¨Ø§Ø ÙسÙرین Ùرشتگان را پودر میکنم
اینک
من مانده ام و تندیس رقاصه ای
که به زوزه ی سیاه باد ها
تن به رعشه وتشنج داده ام
بر مدار مهیج
زمین از منظومه ی جنگ ها بر می گشت
با اقماری ازگلوله های توپ ها
تانک ها
وسر کودکانی
که بر مدار مهیج
اÙتاب
می چرخیدند
ومی سوختند
هنوز
خون های گرم
طوÙان های سرخی در سواØÙ„ خلیج خوک ها
بر پا کرده
بود
Ú©Ù‡.....
هوابه قیمت طلا
در ریه های منبسط درختان
می ریختند
Ùˆ
زنانی Ú©Ù‡ جنین های خود را با بند ناÙ
به دار کرده بودند
این مرثیه ی ادمیزاد است
moeid larimian نوشت