دو شعر از روان شاد نازنین نظام شهیدیN.N.Shahidi
بر سه شنبه بر٠مي بارد
بر٠پاك كن ها
دست تكان مي دهند
بر سه شنبه بر٠مي بارد.
دست تكان مي دهيم
-«خداØاÙظ»
بر٠پاك كن ها
از روي تو
بر٠سه شنبه را
مي روبند.
من دست تكان مي دهم
نقش تو را پاك مي كنم
-«خداØاÙظ»
بر جاده خالي بر٠مي بارد
و بر٠پاك كني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي كوبد.
در گلويم بر نام تو بر٠مي بارد...
سه روايت از يک عکس
Û±
عدسي دوربين دايره اي کامل است
تا همه را با هم بغل کنم.
همه ايستادند تا رو به سال هاي نيامده، لبخند بزنند.
روشني ترکيد
اتاق خيس شد
Û²
ما زير برق چشمان پرستاره تو ايستاديم
تا عکس بگيريم و مهربان بوديم
من لباسم طلايي بود
کسي پيراهني به رنگ بنÙشه داشت
و سرش را روي شانه ام خم کرد تا مهربان باشيم
ما در نور ØÙ„ شديم وقتي روشني Ø´Ú©Ùت Ùˆ چشمان تو خنديدند
يکي هم نيامده بود. اسمش به يادم نيست.
کسي هم يکسره مي Ú¯Ùت:
چرا چراغ ها امشب اين همه کم نور است؟
Û³
ايستاديم. عکس گرÙتيم
زير باران ها و هلهله ها
عکس من نيÙتاده است.
تو نيامده بودي
من سايه داشتم
در عکس، غايبم....
---------