بر سه شنبه برف مي بارد

برف پاك كن ها
دست تكان مي دهند
بر سه شنبه برف مي بارد.

دست تكان مي دهيم
-«خداحافظ»

برف پاك كن ها
از روي تو
برف سه شنبه را
مي روبند.

من دست تكان مي دهم
نقش تو را پاك مي كنم
-«خداحافظ»

بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاك كني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي كوبد.

در گلويم بر نام تو برف مي بارد...


سه روايت از يک عکس


Û±
عدسي دوربين دايره اي کامل است
تا همه را با هم بغل کنم.
همه ايستادند تا رو به سال هاي نيامده، لبخند بزنند.
روشني ترکيد
اتاق خيس شد

Û²
ما زير برق چشمان پرستاره تو ايستاديم
تا عکس بگيريم و مهربان بوديم
من لباسم طلايي بود
کسي پيراهني به رنگ بنفشه داشت
و سرش را روي شانه ام خم کرد تا مهربان باشيم
ما در نور حل شديم وقتي روشني شکفت و چشمان تو خنديدند
يکي هم نيامده بود. اسمش به يادم نيست.
کسي هم يکسره مي گفت:
چرا چراغ ها امشب اين همه کم نور است؟

Û³
ايستاديم. عکس گرفتيم
زير باران ها و هلهله ها
عکس من نيفتاده است.
تو نيامده بودي
من سايه داشتم
در عکس، غايبم....

---------